در یک شهر شلوغ و پرهیاهو، جایی که هر روز با نسیمهای تازه و بویهای متفاوت پر میشود، زنی زندگی میکرد که قلب او با عطرها میتپید. او همیشه به دنبال عطری بود که بتواند احساسی خاص به او ببخشد و از آن فروغی درونی بگیرد. در یکی از روزهای بهاری، راه او به یک بوتیک کوچک و دلنشین افتاد. درون بوتیک، مجموعهای از عطرهای منحصر به فرد ردیف شده بودند و در میان آنها، عطر پرنسس اَمُرداد با بستهبندیِ زیبا و چشمنواز قرار داشت.
عطر پرنسس اَمُرداد، با نتهای اغواکنندهی گریپفروت، آناناس و رز آبی، بلافاصله نفسهای او را به خود جلب کرد. اولین باری که بوی این عطر را استنشاق کرد، احساس کرد که به باغی پر از گلهای بهاری پا گذاشته است. برای او، این عطر نمادی از تازگی و شادابی بود، گویی که بهاری بیپایان در شیشهای زیبا نگهداشته شده بود.
وقتی نتهای میانی به بازی در آمدند، گل سرخ چینی و نیلوفر آبی آرامآرام قدرت میگرفتند و با نتهای سیب قرمز و فریزیا همراه میشدند. این ترکیبهای دلنشین، داستانی از لطافت و پیچیدگی را به او بازگو میکردند که در کمتر عطری دیده بود. او احساس کرد که هر قطره از این عطر میتواند داستانی جدید برای لحظات و خاطرات او خلق کند.
عطر پرنسس اَمُرداد، با پایههای مشک سفید، نعناع هندی و کهربا، همانقدر که اغواکننده بود، قدرت و استحکام خاصی را القا میکرد. این نتهای پایه، گرما و عمقی منحصر به فرد به عطر بخشیده بودند که زن را مطمئن میساخت، این همان انتخاب نهایی اوست. او به یاد آورده بود که پرنسس، برای هر زن، در هر زمانی و در هر فصلی، احساس خاصی به ارمغان میآورد.
همانطور که او از بوتیک خارج میشد، حس میکرد که پرنسس اَمُرداد اکنون قسمتی از او شده است، عطری که میتواند در میان جمعیت شلوغ، او را همچون شاهزادهای متفاوت به نمایش بگذارد. دونگاتی در ذهنش شکل گرفت، که همواره یافتن جادویی در یک شیشه، اولین قدم به سوی کشف دنیای درونی اوست.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب