ناموجود
شبی آرام و بادی. نوری نرم از سوی ماه بر روی خیابانهای شهر میتابید. لیلا با قدمهای آرام و پیوسته، خود را به کافهای کوچک رساند که گوشهای دنج از شهر پنهان شده بود. بویی خوشایند از آن سوی در به استقبالش آمد؛ عطری شیرین و دلنشین که بلافاصله حس کنجکاوی او را برانگیخت.
این همان چیزی بود که او در تمام روزهای پرسرعت و پر از جنبوجوشش نیاز داشت: لحظهای که به آرامی نفس بکشد، چشمانش را ببندد و به جایی دور سفر کند. عطر کارامبار از آداپت پارفومز بود که او را محسور کرده بود – ترکیبی از وانیل شرقی و کارامل که احساس گرما و شیرینی را در قلب او بیدار میکرد.
او به دوستانش که در انتظارش بودند، پیوست. هرکس ماجرایی برای گفتن داشت، اما لیلا در افکارش غرق شده بود. ذهنش پر از تصاویری شیرین و خاطراتی بود که بوی شیرین عطر کارامبار آداپت پارفومز آنها را زنده کرده بود. همواره اعتقاد داشت عطرها نه تنها بویی ندارند، بلکه داستانهایی برای گفتن دارند.
با هر جرعهای از قهوه، ترکیب جذاب و استثنایی که در هوای کافه پراکنده بود آرامشش را بیشتر میکرد. شیرینی و لطافت این عطر به مرور زمان به مانند موسیقی که در پس زمینۀ زندگیاش جریان داشت، او را فرا میگرفت.
دوستانش با لبخند و شوخیهای همیشگیشان در میان مهتاب شب به گفتوگو و خنده ادامه دادند، اما لیلا همچنان در افکار شیرین و آرزوهای بیانتهایش غرق بود. عطر کارامبار آداپت پارفومز قابی از خاطرات و احساسات تازه را برایش رقم زده بود و او به خودش قول داد تا بارها و بارها به این لحظههای جادویی بازگردد. همانطور که در پایان شب قدمزنان به خانه برمیگشت، میدانست که این عطر راهی برای پیدا کردن آرامش در میان هیاهوی زندگیاش خواهد بود.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب