ناموجود
در گوشهای از یک شهر شلوغ و پرهیاهو، جایی بین طرحهای مدرنیته و ساختمانهای سر به فلک کشیده، فروشگاهی مخصوص علاقهمندان به عطر وجود داشت. این فروشگاه محلی نبود که فقط عطر میفروخت؛ بلکه محل ملاقات افرادی بود که به دنیای روایح عطر آکیلاریا بلاسوم اریج له دوری علاقهمند بودند.
در یکی از روزها، زنی با شال آبی آرامشبخش وارد فروشگاه شد. او پس از گذر از ردیفهای عطر، به سمت قفسهای که عطر آکیلاریا بلاسوم اریج له دوری قرار داشت، رفت. با برداشتن بطری زیبا و براق این عطر، حس کنجکاویاش تحریک شد. عطری که او در دست داشت، توسط روسین آدام و طاها سید ساخته شده بود؛ دو نابغه عطرسازی که میدانستند چگونه با هنرشان، روح عطر را به تصویر بکشند.
زن به آرامی درب بطری را باز کرد و چند قطره از عطر را بر روی پوست خود زد. رایحهای شگفتآور از نارنگی تلخ و برگهای ماندارین تازه به مشامش رسید که به سرعت با بوی یوزو ژاپنی و ترنج ترکیب شد. با بستن چشمانش، نسیمی از فراز جنگلهای انبوه عبور کرد و بوی چوب عود و پروپلیس همراه با گلهای نرولی و مگنولیا در فضا پیچید. این عطر نه تنها حس قدرت و گرما به او بخشید، بلکه او را به سفر به دنیایی پر از رمز و راز برد.
اینک زن با اعتماد به نفسی تازه و قلبی پر از خاطرات شیرین، فروشگاه را ترک کرد. عطر آکیلاریا بلاسوم اریج له دوری نه فقط یک رایحه، بلکه داستانی بود که با هر بار استفاده دوباره جان میگرفت. این عطر به او یادآوری کرد که در دنیای پر هرجومرج، همیشه لحظاتی برای آرامش و لذت از زیبایی وجود دارد.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب