روزی در باغی بزرگ و پر از درختان مرکبات، نسیم صبحگاهی با خود رایحهای خاص را به همراه داشت. دختری با شال نازک و قدمهایی آهسته، در میان درختان لیمو و پرتقال پرسه میزد. او معمولاً هر صبح به این باغ میآمد تا از طراوت و انرژی طبیعت بهرهمند شود. اما آن روز چیزی متفاوت حس کرد؛ عطری شگفتانگیز که نمیتوانست از آن چشمپوشی کند.
این عطر نکتار آژنه بود؛ شاهکاری که ترکیبی از مرکبات تازه و گرم وانیلی داشت. هر بار که این عطر را استشمام میکرد، احساس میکرد در میان دشتهای پر گل و میوههای شیرین قدم میزند. رایحهی میوهای و پودری این عطر، روح او را نوازش میداد و یادآور خاطرات دوران کودکیاش بود.
عطر نکتار آژنه برای او چیزی فراتر از یک عطر ساده بود. این عطر به او حس تازگی و نشاط میداد. گویی که با هر دم، انرژی صبحگاهی باغ را در درون خود ذخیره میکرد. رایحه لطیف و شیرین آن، همچون آغوشی گرم او را در بر میگرفت و به او آرامش و اعتماد به نفس میبخشید.
هر زمان که این عطر را استفاده میکرد، با خود حس میکرد که در هر جایی که میرود، قطعهای از طبیعت همراه اوست. رایحهی تازه، شیرین و کمی شیر مانند این عطر، در ذهن او قصههایی از روزهای آفتابی و شاداب را زنده میکرد.
دوستانش همیشه از او میپرسیدند که این عطر خاص و جذاب چیست. او با لبخندی در جواب میگفت، عطر نکتار آژنه است، عطری که هرگز فراموش نمیشود. این عطر نهتنها امضای او شده بود بلکه پلی بین او و لحظات شاد و بهیادماندنی زندگیاش بود.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب