ناموجود
یک روز آفتابی تابستانی در نیویورک، مکس تصمیم میگیرد که به سینترال پارک برود. بیدار شدن همراه با نسیم صبحگاهی و طراوت برگی که در هوا بود، او را به شدت سرحال کرده بود. این حس و حال تازه را خواست به همه جا ببرد. در همین حین، به یاد عطر ریست افیشنادو ایکس بروگی افتاد. این همان عطری بود که او را به یاد صبحهای شاد نیویورک میانداخت.
قدم زدن در پارک آغاز شد. عطر ریست افیشنادو ایکس بروگی با نُتهای آغازین اوزونیک و برگاموت باز میشد، احساسی از آرامش و خنکی به او میداد. درست همانند نسیم ملایمی که از روی آب دریاچه در پارک میگذشت.
نُتهای میانی آلدئیدها و بخور، ماجراجویی جدیدی را به او نوید میداد. تلفیق این رایحهها، شهر را به لوحی از تصاویر زیبا تبدیل میکرد. هر نُت دیگری که به راهش برمیخورد، مانند صفحهای از یک داستان به پایان نرسیده بود.
در انتهای راه، نُتهای پایانی ماندارین، مشک، و آناناس همچون پایان خوش یک ماجرای به یادماندنی، حس شادابی و تازگی را به او بازمیگرداند. ترکیبی از میوههای استوایی و پچولی که لطافتی نرم به وجود میآورد، کاملاً با نام بروگی همخوانی داشت و حس آرامش و اعتماد به نفس را به مکس هدیه میکرد.
در پایان، زمانی که خورشید به آرامی در افق محو میشد و روز به شب پیوند میخورد، عطر ریست افیشنادو ایکس بروگی همچنان همراهی میکرد. این عطر تنها یک بو نبود؛ بلکه نقشی بود از یک روز خاطرهانگیز در نیویورک که با همه جزئیاتش ماندنی شده بود. هر بازدمی که از عطر میگرفت، انرژی و شوری نو درونش میدمید. بدین ترتیب، مکس تصمیم گرفت که هر صبح با این عطر روزش را آغاز کند و قدم به جهان ناشناخته بگذارد.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب