ناموجود
در یک بعدازظهر پاییزی، آفتاب روشن اما نسیمی سرد درختان را نوازش میکرد. هوا خنک و دلپذیر بود و خیابانها از برگهای رنگارنگ پوشیده شده بودند. لیلی، زن جوان و خوشسیما، در یکی از خیابانهای شلوغ شهر قدم میزد و به دنبال عطری خاص میگشت. عطری که بتواند روحش را به پرواز درآورد.
در یکی از ویترینهای پر زرق و برق، چشمانش به برچسب عطر باترفلایز کالین رونی افتاد. این نام او را کنجکاو کرد؛ گویا پروانههایی در قلبش به پرواز درآمدند. داخل فروشگاه شد و از فروشنده خواست تا این عطر را به او معرفی کند.
عطر باترفلایز کالین رونی با رایحههای تازه و ادویهایاش توانست توجه لیلی را جلب کند. نتهای آغازین آن شامل گل هیبیسکوس، رز و مرکبات بود. بویی شیرین و در عین حال تازه که لبخندی از سر لذت روی لبان لیلی نشاند. عطر آرام و دلنشین بود و او را به باغی پر از گلهای بهاری میبرد.
اما این تنها آغاز ماجرا بود. با زمانی که عطر بیشتر روی پوستش نشست، گرمای نتهای میانی و قلب عطر آشکار شد. وانیل، جوز هندی و فلفل سیاه، گرمایی دلپذیر به آن بخشیدند. احساس کرد که در فضایی گرم و دوستداشتنی قرار گرفته است.
نتهای پایانی با ترکیبی از دانه تونکا، عنبر و چوب سدر، به عمق و ماندگاری عطر افزودند. این ترکیب از عطر، حسی از وقار و آرامش به همراه داشت. لیلی احساس کرد این همان عطری است که به دنبالش میگشت. عطری که میتوانست هر لحظه از زندگیاش را به یک خاطره بیبدیل تبدیل کند.
او با لبخند و رضایتی که در چشمانش موج میزد، عطر باترفلایز کالین رونی را خریداری کرد و با نگاهی به شیشهاش، میدانست که این انتخابی بود که قلبش را تسخیر کرده است. در دلش مطمئن بود که این عطر، هرگاه روی پوستش نشیند، پروانهها را به رقص درمیآورد.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب