ناموجود
در گرمای ظهر تابستانی، رضا به سرعت از دفتر کارش خارج شد. روزی پر از جلسات و کارهای مختلف را پشت سر گذاشته بود. او نیاز به یک لحظه آرامش داشت. در حالی که به سوی ماشینش میرفت، دست خود را به سمت جیب کت برد. چیزی کوچک و براق را لمس کرد. عطر کاف لینک سندی سی بود که همواره همراه او بود. عطری که هر بار اسپری میکرد، حس تازهای از زندگی در او جاری میساخت.
رضا عشق به عطر را از پدربزرگش به ارث برده بود. پدربزرگ همیشه میگفت: عطر نه تنها بو، بلکه یک تجربه است، یک خاطره که تو را به لحظهای خاص میبرد. عطر کاف لینک سندی سی برای رضا به همان اندازه خاص بود. نت آغازی این عطر با ترنج و هل، حسی از تازگی و شادابی به رضا میبخشید و هر بار که این ترکیب را استشمام میکرد، به یاد صبحهای خنک بهاری میافتاد.
در لحظهای که پشت فرمان ماشین نشسته بود، نتهای میانی این عطر به او یاد گلهای رز، زنبق و یاس افتادند. رایحهای که او را به باغ گلهایی آرام و زیبا میبرد. این عطر جادوی خاصی داشت که میتوانست استرسهای روزانهاش را دور کند.
اما آنچه کاف لینک سندی سی را برای رضا منحصر به فرد میکرد، نتهای پایه آن بود. پچولی، کهربا و مشک به عطر گرمایی دلنشین میبخشیدند و به او اعتماد به نفس میدادند که برای هر چالشی آماده باشد.
در مسیر بازگشت به خانه، رضا با خود فکر کرد که چه بسا این عطر نه تنها او را، بلکه دیگران را نیز تحت تأثیر قرار دهد. عطر کاف لینک سندی سی ملایم و مطمئن، همچون یک دستیار نامرئی در کنارش بود و هر روز او را به ماجراجوییهای جدید دعوت میکرد.
عالی
خوب
معمولی
بد
افتضاح
دارمش
قبلاً داشتمش
میخوامش
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب
خیلی ضعیف
ضعیف
متوسط
قوی
خیلی قوی
ضعیف
متوسط
قوی
بسیار قوی