ناموجود
غروب بود و آسمان پر از رنگهای گرم و تماشایی. آوا در آرایش زیبای غروب شهریور غرق شده بود. او در جستجوی عطری بود که بتواند این جادوی طبیعی را حمل کند، چیزی که همواره او را به یاد لحظات خاص و بینظیر بیندازد. در میان شیشهها و بطریهای مختلف، عطر لئونی میسون الهامبرا او را به سمت خود کشید. این عطر با شیشهای براق و طلاکاریهای منحصر به فردش درست همان جادویی بود که او به دنبالش میگشت.
با یک پاف کوچک از عطر لئونی میسون الهامبرا، آوا به وادی دیگری پا گذاشت. رایحهی تازه و دلپذیر اسطوخودوس همراه با تمشک سیاه و ترشی ملایم نارنگی اولین احساسی بود که مشامش را نوازش کرد. انگار در باغی از گلها و میوههای تازه قدم میزد. قلب او با نتهای مرکباتی و گلپرتقال عجین شد و به تدریج با یاسمن به یکی از زیباترین ترکیبات گلی تبدیل شد.
این عطر بیش از هر چیزی او را به یاد لحظات نابی میانداخت که هیچ کلمهای قادر به توصیفشان نبود. وقتی به شامگاه رسید، رایحهای از مشک و وانیل به همراه سدر و امبرغراس، غروب آن روز را با حس و حالی گرم و دنج تکمیل میکرد. انگار زمان ایستاده بود و او در بطن لحظهای جاودان قرار داشت.
لئونی همان چیزی بود که به دنبالش بود. عطری که نه تنها او را تعریف میکرد، بلکه احساساتش را نیز به وضوح بیان میکرد. با هربار استفاده از عطر لئونی میسون الهامبرا، آوا به دنیای دیگری سفر میکرد. جایی که هر نت آن داستانی آرام و دلنشین را روایت میکرد. این عطر به او احساس شادابی، ظرافت و زیبایی میبخشید، همانند روزهای نابی که هرگز فراموش نخواهد شد.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب