ناموجود
در یک عصر بهاری، وقتی خورشید آرام آرام پشت کوهها غروب میکرد، محمد و سارا در باغچه زیبای خانهشان نشسته بودند. هوای خنک و عطر گلهای بهاری به رویاپردازیهایشان رنگ و بوی تازهای میبخشید. سارا با نگاهی به محمد گفت: دلم میخواهد عطر جدیدی داشته باشم که حس این لحظه را ماندگار کند.
محمد لبخندی زد و چیزی از جیبش بیرون آورد. یک شیشه کوچک و زیبا. به آرامی گفت: این هم عطر مان پریوه ریفس پرفیومز، برای تو. سارا به شیشه نگاه کرد، چشمانش پر از شگفتی شد. این همان عطری بود که مدتها دنبالش بود.
با اولین اسپری، رایحهای گرم و دلنشین از زعفران و شمعدانی همراه با بوی شیرین هلو فضا را پر کرد. سارا لبخندی زد. این ترکیب، بوی پایان یک روز خوب بود.
چند دقیقه بعد، رایحه میانی عطر مان پریوه ریفس پرفیومز با گل رز و یاسمن وارد شد. آرامش بینظیری داشت. این بو، داستان شبهای رؤیایی را در ذهنشان حک میکرد. محمد در حال نگاه کردن به عکسهای قدیمی از سفرهایشان بود و گفت: این بو مرا به یاد شبهای مراکش میاندازد.
سرانجام، نتهای پایهای از چرم و چوب صندل، با گرمای خاصی تمام حسها را تسخیر کرد. این ترکیب پایانی برای روزی خاص بود، با خاطراتی که هیچگاه از ذهن پاک نمیشوند.
سارا به محمد نزدیک شد و گفت: هر بار که این عطر را بزنم، یاد این لحظه میافتم. ممنونم که این لحظههای زیبا را ایجاد کردی. محمد نیز در دلش خوشحال بود که توانسته بود با عطر مان پریوه ریفس پرفیومز، لحظهای ماندگار و شیرین برایشان بسازد.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب