ناموجود
داستانی از عطر و خاطره
روزی از روزهای پاییزی، وقتی آسمان درگیر بازی رنگها بود و خورشید خود را آهسته پشت پردههای ابر پنهان میکرد، نرگس به یاد رایحههای گمشدهای افتاد که سالها پیش او را به دنیای دیگری میبردند. او در یکی از گشتوگذارهای اینترنتیاش با عطری برخورد کرده بود که نامش او را مسحور کرد: **عطر بلاد امبر بلک فینکس الکمی لب**.
به سرعت به فروشگاهی در نزدیکی محل کارش رفت تا این عطر را به خود هدیه دهد. وقتی به فروشگاه رسید، رایحهی دلنشین امبر همه جا را فرا گرفته بود. این همان چیزی بود که نرگس به دنبالش بود. آن حس گرمی که او را در روزهای سرد زمستانی در بر میگرفت. برای لحظاتی چشمانش را بست و خود را در دنیایی از خاطرهها و احساسات یافت.
عطر بلاد امبر بلک فینکس الکمی لب با تواناییاش در تلفیق رایحههای شرقی و امبر، به نرگس قدرتی تازه بخشید. او به وضوح احساس کرد که این عطر نه تنها برای زنان بلکه برای مردان نیز طراحی شده است. رایحهای که با هر بار تنفس، چیزی از جادوی شرقی را پیشکش میکند و حسی از آرامش به ارمغان میآورد.
نرگس به سرعت تصمیمش را گرفت. او این عطر را به عنوان یار جدید خود انتخاب کرد. روزهایی که این عطر را استفاده میکرد، همه چیز متفاوت بود. مردم با نگاههای تعجبآمیز و تحسینبرانگیز به او نگاه میکردند و گویی چیزی از اعتماد به نفس او به آنها منتقل میشد.
با عطر بلاد امبر بلک فینکس الکمی لب، نرگس مصمم بود تا بقیه روزهای زمستانیاش را پر از خاطرات گرم و لحظههای ناب کند. او بهخوبی میدانست که هر بار که این عطر را میپوشد، دنیایی جدید را تجربه خواهد کرد. دنیایی که در آن، هنر و جادو در کنار هم حضور دارند.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب