ناموجود
در شهر رویاها، جایی که رنگهای گرم و عطرهای فریبنده همهجا فراگیر بودند، زنی در حال ماجراجویی بود. او به کشفی جدید میرفت؛ چیزی که میتوانست قلبش را تسخیر کند و او را به دنیای دیگری ببرد. نام او النا بود و در پی عطری بود که او را متمایز سازد؛ عطر اسنس لبدانوم دانا کارن.
النا میدانست به دنبال چه نوع عطری است. چیزی که او را از روزمرگیها جدا کند و به سفری رمزآلود ببرد. وقتی به بوتیک دانا کارن وارد شد، احساس کرد که لحظهای ناب را تجربه میکند. فضای مغازه با رایحههای گوناگون پر شده بود. اما تنها یک عطر بود که نه تنها بویش بلکه حضورش او را مسحور کرد: عطر اسنس لبدانوم دانا کارن.
این عطر عضو مجموعهی اسنس بود و چیزی بیش از یک عطر معمولی داشت. گروه بویایی شرقی آن بوی معتبری میداد که با رایحههای کهربایی و چرمی تلاقی میکرد. لمس ابتدایی عطری مسحورکننده و اسرارآمیز بود. بویی که تصویری از غروب گرم تابستانی را در ذهن تداعی میکرد. گرمای کهربا با حس چرم و مشک ترکیب میشد و نغمهای از زندگی پیش روی النا میگذاشت.
النا به ساختار پیچیده این عطر پی برد. نتهای حیوانی و سبز آن در هماهنگی کامل بودند و رایحه جنگلی و دودی، حسی از ماجراجویی به او هدیه میکرد. این رایحهای بود که با هر نفس، داستانی جدید برای گفتن داشت. رازی که در هر بزمی میتوانست از آن پردهبردارد.
النا میدانست که او حالا صاحب چیزی گرانبها شده است. عطر اسنس لبدانوم دانا کارن نه تنها بوی فوقالعادهای داشت، بلکه نمادی از قدرت، ظرافت و جادوی بیپایان بود. عطر او را به زنی جدید تبدیل کرد؛ زنی که با هر گامی حضورش به یاد ماندنی و جذاب بود. این عطر او را از دنیای روزمره به سرزمینی اسرارآمیز و دلانگیز برد. عطری که قصههای نهفته در دل شبهایش را برای همیشه به یادگار میبرد.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب