ناموجود
در یک شب خنک پاییزی، لیلا و آرش تصمیم گرفتند که به یکی از جشنهای مورد علاقهشان بروند. لیلا همیشه دوست داشت عطر خاصی بزند که یادآور لحظات خوش و پر از انرژی باشد. او به سمت میز آرایشش رفت و عطر آتیاب از برند مجید مظفر ایترجی را برداشت. این عطر با ترکیبات خاصش و رایحهای که ترکیبی از گلها و عناصر سبز طبیعی است، همیشه او را به وجد میآورد.
وقتی لیلا درب شیشه را باز کرد، بوی دلنشین آتیاب فضای اتاق را پر کرد. رایحه گلها با طراوت و انرژی سبز در هم آمیخته بودند و حس شادابی را به هرکسی که عطر را استشمام میکرد، القا میکردند. آرش نیز این عطر را دوست داشت و همیشه میگفت که آتیاب از برند مجید مظفر ایترجی یکی از بهترین عطری است که تاکنون استفاده کرده است، چرا که هم برای زنان و هم برای مردان مناسب است.
این دو زوج با اعتماد به نفس و انرژی بیشتری از خانه خارج شدند. در میانههای جشن، لیلا متوجه نگاههای تحسینآمیز دوستانش شد. همه از او در مورد عطری که استفاده کرده بود میپرسیدند. او با خوشحالی نام عطر آتیاب و برند معروف مجید مظفر ایترجی را به آنها گفت. لیلا احساس میکرد که این عطر نه تنها برای او بلکه برای اطرافیانش نیز لحظات خاطرهانگیزی را رقم زده است.
همچنان که شب به خواب میرفت، لیلا به این فکر میکرد که چگونه یک عطر ساده میتواند تأثیری چنین عمیق بر حال و هوا و روابط افراد بگذارد. عطر آتیاب برای او چیزی بیش از یک رایحه بود؛ داستانی بود که همیشه دوست داشت آن را دوباره و دوباره تجربه کند.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب