در طوفان موسیقی باد و برگها، مرد جوانی به نام آرمان در جستجوی عطری بود که به قصههای شجاعت و ماجراجویی جان بخشد. او به بوتیکی کوچک در خیابان فرعی شهر رفت، جایی که عطرها همچون نقاشیهایی زنده در قفسهها به نمایش درآمده بودند. بویی نوستالژیک و مردانه از گوشهای او را به خود خواند. عطر اینگلیش لدر، با رایحهای متفاوت و قدرتمند.
آرمان، با دقت به برچسب کوچک روی شیشه نگاه کرد. این عطر در سال ۱۹۴۹ برای نخستین بار به بازار عرضه شده بود. گروه بویایی آن چرمی بود و مخصوص مردانی که عاشق داستانهای کلاسیکاند. ترکیبی از مرکبات تازه مانند برگاموت و لیمو، با رایحه لوند و آرامشبخش اسطوخودوس، آرمان را به خاطرات دور و عصرهای قدیمی برد.
با اولین اسپری، نتهای میانی عسل و رز در کنار زنبق به نهانش محسوس شدند. آرمان حس کرد در دشتهای سبز و آفتابی قدم میزند. اما این فقط آغاز ماجراجویی بود. نتهای پایه چرم و مشک همراه با سدر و خسخس، حکایتی از تاریخ و قدرت را به او القا میکردند. اینگلیش لدر برای او تبدیل به یادگار شجاعت و قدرت شد.
این عطر با یادآوری خاطراتی شیرین و پیشین، پا به دنیای جدیدی گذاشت. شاید همه آن را دوست نداشته باشند و یا برخی آن را برای هر فصلی مناسب ندانند. اما برای آرمان، اینگلیش لدر همان چیزی بود که جستجو میکرد. عطری که با مردانگی و اصالتش، همیشه در کنار او خواهد بود، در ماجراجوییهای آینده و در لحظات خاص زندگی، حضوری پررنگ و همیشگی داشت.
با هر اسپری از این عطر، آرمان داستان خود را مینوشت، داستانهایی که با رایحه اینگلیش لدر آغاز میشدند و به قلب ماجراها و خاطرات پیوند میخوردند. آیا او جرئت داشت که این ماجرا را ادامه دهد؟ با اینگلیش لدر، او قطعاً آماده بود.
عالی
خوب
معمولی
بد
افتضاح
دارمش
قبلاً داشتمش
میخوامش
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب
خیلی ضعیف
ضعیف
متوسط
قوی
خیلی قوی
ضعیف
متوسط
قوی
بسیار قوی