در یکی از روزهای بارانی بهاری، وقتی تمام شهر در مهی لطیف فرورفته بود، جوانی به نام آرش در پی یافتن عطری بود که شخصیت منحصربهفردش را بینظیرتر جلوه دهد. او به عطرهای بسیاری نگاهی انداخت، اما هیچکدام نتوانستند جادوی خاصی در او ایجاد کنند. تا اینکه به شیشهای براق و تیره از برند یودورا دست یافت. نام آن عطر، «عطر ابسولوت یودورا» بود.
برای آرش، تجربه یک عطر تنها در رایحه آن خلاصه نمیشود؛ او به دنبال داستانی عمیقتر بود. وقتی درب عطر ابسولوت یودورا را گشود و اولین اسپری را روی مچ دستش زد، جادوی آن را احساس کرد. رایحهای تازه و تند از ترکیب نوتهای چرمی و چوبی فوران کرد؛ شیوهای که در قلبی گرم و تند جای میگرفت و او را به یاد ماجراجوییهای بیپایانش در جنگلهای سرسبز شمال ایران انداخت.
او متوجه شد که این عطر چیزی بیش از یک رایحه است. حضور عناصری چون پاچولی و حیوانی به آن حس مردانهای داده بود که او را با جذبه بیشتری روبرو میکرد. ترکیب پودری و مشکی آن، آرامشی لطیف و ملایم را به او هدیه داد. این ترکیب بینظیر از ملایمت و جسارت، درست مثل شخصیت خودش بود.
آرش تصمیم گرفت که این جواهر ارزشمند را خریداری کند. او میدانست که عطر ابسولوت یودورا نه تنها تکمیلکننده استایل اوست، بلکه هر بار که از آن استفاده میکند، به او یادآوری میشود که او کیست و چه مسیری را در زندگی انتخاب کرده است.
با عطر ابسولوت یودورا، هر روز آرش به سفری تازه و هیجانانگیز تبدیل شد. این عطر نه تنها یک محصول لوکس، بلکه پل ارتباطی بود میان او و دنیای بیپایان از رویاها و آرزوهایش.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب