ناموجود
در یک روز سرد پاییزی، نسیم ملایمی برگهای زرد و قرمز را در خیابان به رقص درآورده بود. مسعود، مردی که عاشق عطرها و رایحههای خاص است، تصمیم گرفت به فروشگاه همیشگیاش سر بزند. وارد فروشگاه که شد، توجهاش به شیشهای زیبا و دلربا جلب شد. عطر مسعود پرفیومز مارکو سروسی نامی بود که بر روی آن شیشه زیبا نقش بسته بود.
عطر با لمس ابتدایی ترکیبی از ادویهها و نتهای چوبی را به مشام میرساند که او را به یاد قصههای شرقی و دنیایی پر رمز و راز انداخت. این رایحه، آن چنان در فضای فروشگاه پیچید که حتی عابرانی که از بیرون از کنار پنجره میگذشتند، متوجه جذابیت آن شدند.
مسعود میدانست که این عطر با دل و جان او سخن میگوید. وقتی عمیقتر به رایحهاش گوش سپرد، قلب این عطر که شامل عود و چرم بود، او را در آغوشی گرم و خاص فرو برد. هر نفس، او را به دنیایی دیگر میبرد؛ دنیایی که تنها با عطر مسعود پرفیومز مارکو سروسی قابل دسترسی بود.
رایحه پایانی، با لمس گرم مشک و کهربا، حس شیرینی و گرمایی را بر جای میگذاشت. این ترکیب چنان تجربهای ژرف و فراموش نشدنی برای او ایجاد کرد که بلافاصله تصمیم به خرید آن گرفت. مسعود میدانست که این عطر، نه تنها او را به دنیایی دیگر میبرد، بلکه هر بار استفاده از آن، او را به یاد خاطرات خوش و لحظات ماندگارش میانداخت.
خیابان را ترک کرد و از آن روز به بعد، هر کجا که میرفت، بوی پرفیومز مارکو سروسی او را احاطه کرده و همه را مبهوت جذابیت و خاص بودنش میکرد. هر جا که میرفت، مردم با شوق از او نام عطرش را میپرسیدند و او با لبخندی رازآلود، پاسخ میداد: این بوی داستانهای من است.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب