شب آرام و دلانگیزی بود. سارا در حال آماده شدن برای مهمانی شبانه بود. همه چیز به درستی پیش میرفت تا اینکه او به سراغ جعبه جواهراتش رفت. در جستجوی گردنبند مورد علاقهاش، شیشهای زیبا و براق توجه او را جلب کرد. عطر لاکی چارم دزینتارس، هدیهای که از مادربزرگش به او رسیده بود. لحظهای مکث کرد و زیر لب زمزمهای کرد: امشب معجزه اتفاق میافتد.
عطر لاکی چارم دزینتارس با رایحه گلهای گوناگون، همچون نسیمی آرام بخش و دلنشین با او سخن میگفت. وقتی اولین قطره از آن را روی مچ دستش زد، حس تازگی گلهای سفید در فضا پیچید. فضای اتاق پر شد از انرژی مثبت، همانطور که عطر تازه و خنک ولی با گرمای لطیف ادویهایاش نشر مییافت.
سارا لباسی گلدار بر تن کرد و آماده خروج شد. در راه، عطر لاکی چارم دزینتارس همچنان همراهیاش میکرد و رایحه شیرین و مرکباتیاش هر لحظه او را به خود جذب میکرد. گویی هر قدمش با این عطر، داستانی جدید را مینگاشت. داستانی از اعتماد به نفس و جذابیت.
ورود سارا به مهمانی، توجهها را به خود جلب کرد. دوستانش با لبخند نزدیک شدند و بلافاصله از او پرسیدند: چه عطری زدهای؟ او با لبخند پاسخی مختصر و گویا داد: لاکی چارم دزینتارس. همین بود که همه لحظهای مکث کردند و رایحه را حس کردند. عطر لاکی چارم همان لحظهای بود که هر کدام از آنان به یاد ماند.
ساعاتی از شب گذشت، اما رایحه دلنشین عطر هنوز در فضای اطراف سارا باقی بود. او به خانه بازگشت، اما همچنان حس جادوی آن شب همراهش بود. داستان سارا با عطر لاکی چارم دزینتارس، تجربهای بود که هر لحظه از آن سرشار از احساس و خاطراتی تازه بود. شب پر از شگفتی و شانس بود، همانطور که نام این عطر وعده میداد: لاکی چارم.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب