در یک روز آفتابی و زیبا، در گوشهای از باغی سرسبز و پر از گلهای معطر، بانویی به نام آنا در حال قدم زدن بود. او لباس تابستانی سپید خود را بر تن داشت و در حالیکه به آسمان آبی نگاه میکرد، رایحهی دلانگیز عطر تساریتساتا نا مچتیت اِوْتِرپا مانند نجوای نسیم بهاری در هوا پیچیده بود.
آنا از دوران کودکی عاشق گلها بود. بوی گلهای یاس و رز بلغاری که از میان نوتهای میانی تساریتساتا نا مچتیت برمیخاست، او را به خاطرات شیرین قدیمی میبرد. نوتهای ابتدایی گاردنیا و ترنج با انرژی و شادابی خاصی آغاز میشوند و سرزندگی را در وجود او زنده میکنند.
او در حین قدم زدن به مردمی میاندیشد که همیشه از او درباره این عطر سوال میکردند. تلفیق متفاوت مشک و اسطوخودوس که در نوتهای پایانی خودنمایی میکنند، مانند آغوشی گرم در روزهای سرد زمستان، آرامشبخش است. حضور وانیل و نرولی نیز به این تجربه حسی عمق و لطافت خاصی میبخشند.
آنا با هر قدمی که برمیداشت، احساسی از آزادی و شادابی در وجود خود احساس میکرد. او میدانست که تساریتساتا نا مچتیت اِوْتِرپا تنها یک عطر نیست، بلکه سفری است به دنیایی از رویاها و خاطرات شیرین. لطافت گلهای سفید که در آکوردهای این عطر برتری دارد، همیشه او را به یک ملکه در میان باغی افسانهای تبدیل میکرد.
آنا به پایان مسیرش نزدیک میشد، ولی بوی خوش این عطر همچنان با او بود. او تصمیم گرفت بار دیگر در این باغ رویایی قدم بزند و از لحظاتی که با این عطر جادویی خلق کرده بود، لذت ببرد.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب