ناموجود
شب از راه رسیده بود و نسیم ملایمی از پنجره به داخل اتاق میوزید. ندا، با لباسی گلدار و آرامشی وصفناپذیر، آماده شده بود تا یکی از شبهای خاص زندگیاش را تجربه کند. او همیشه به دنبال عطری بود که بتواند احساسش را در لحظاتی خاص به بهترین نحو بیان کند. آن شب، او عطر ولوت پتالز گلدن ویکتوریا سیکرت را انتخاب کرده بود.
آرایش مختصری کرد و شیشه طلایی رنگ عطر را بهدست گرفت. اولین اسپری، فضایی پر از رایحههای گلدار و گرم را به ارمغان آورد. رایحهای که بلافاصله در جان ندا نشست. ولوت پتالز گلدن ویکتوریا سیکرت با نوتهای گلی که نهفقط بویایی، بلکه روح را نوازش میکرد، او را به یک باغ پرنور و طلایی برد که گلهای مخملیاش در زیر نور غروب در حال درخشیدن بودند.
او به یاد آورد که چقدر همیشه از نوتهای آجیلی و گرم خوشش میآمد. تلفیق عالی نوتهای بادام و گلهای خوشبو او را در برگرفت. حس نرمی و حرارت این عطر او را در پیچ و خمهای آرزوهای شیرینش غرق کرد. شرکای رایحههای آجیلی و گلهای نرم، دنیایی از همنوایی و هماهنگی را پیش چشمان او باز کردند.
در مهمانی، جمعیت پراکنده بود و مکالمات گرم بین مهمانان جریان داشت. اما هر کسی که به ندا نزدیک میشد، با تعجب از او میپرسید که چه عطری استفاده کرده. عطر ولوت پتالز گلدن ویکتوریا سیکرت توانست نهتنها او، بلکه همه اطرافیانش را نیز مسحور کند.
آن شب به پایان رسید، اما عطری که ندا انتخاب کرده بود تا همیشه در خاطرش ماند. ولوت پتالز گلدن ویکتوریا سیکرت تنها یک عطر نبود؛ بلکه بخشی از لحظات زیبایش شده بود. زمانی که به خانه بازگشت و لباسش را عوض کرد، همان شب رویاهایی به یاد ماندنی برایش بهجای ماند. عطری که او را به دنیایی از افسانه و زیبایی برد.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب