ناموجود
در یک روز بهاری که آفتاب به لطافت بر گلهای یاس تابیده بود، ناتالی تصمیم گرفت عطر جدیدی را امتحان کند. او به دنبال عطر خاصی بود که بتواند همزمان لطافت و قدرت را به او هدیه دهد. وقتی در فروشگاه قدم میزد، چشمانش به شیشهی زیبای عطر عطر مونالیزا اسمایل ۸ ژاردن د پغفم افتاد. انگار این عطر داستانی از قرنها قبل را روایت میکرد، داستانی که او را مجذوب خودش کرد.
ناتالی با نگاهی دقیقتر به جزئیات عطر پرداخت. این عطر با گروه بویایی اورینتال، تلفیقی از نُتهای یاس و رایحههای گلی در آغازین لحظات بود. حس شگفتانگیزی از گرما و تسکین که با نُت میانی زعفران و چوب عنبر تقویت میشد. در پایان، رزین ابی و چوب سرو نوای آخرین خود را اضافه کرده و هارمونی خاطرهانگیزی را ایجاد میکرد.
او شیشه را برداشت و اندکی بر روی مچ دستش اسپری کرد. در لحظهای، او بویی مانند نسیمی از زیبایی و رمز و راز را حس کرد. عطر مونالیزا اسمایل ۸ ژاردن د پغفم همان چیزی بود که او دنبال میکرد؛ عطری که با هر بار استشمامش، به سفر به دنیای ناشناختهها دعوت میکرد.
هر لحظه با این عطر، حسی از بینیازی از توضیح و کلمات زاید به او دست داد. عطری که داستان خود را بدون نیاز به حرف زدن روایت میکرد. حس تازهای از اعتماد به نفس و شهامت به او میداد که او را به سوی آیندهای نامعلوم، اما باورنکردنی، رهنمون میشد.
ناتالی آن روز فهمید که این عطر تنها یک عطر نیست؛ بلکه دریچهای به دنیایی از احساسات است، جایی که رؤیاها همیشه وجود دارند و سفرهایی که هنوز آغاز نشدهاند.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب