ناموجود
در دل یک روز آفتابی بهاری، در کوچههای سنگفرششده پاریس، مرد جوانی به نام امیل با شور و شوق فراوان به دنبال عطری منحصربهفرد میگشت. او به دنبال چیزی بود که لحظات زندگیاش را با خاطرات خوشایند پر کند. دوستانش به او پیشنهاد داده بودند که به فروشگاه مون سن میشل در نزدیکی برج ایفل سر بزند. امیل با گامهای پرشتاب به سمت آنجا روانه شد.
وارد فروشگاه که شد، فضای خیرهکننده و عطرهای مختلف او را شگفتزده کرد. در کنار ویترینها، چشمانش به بطری ساده و شیکی افتاد که نام آمبره آوتنتیک بر روی آن حک شده بود. قلبش به تپش افتاد. باید آن را امتحان میکرد. کمی از عطر را بر روی پوستش زد و منتظر ماند.
نتهای ابتدایی آن با بوی شاداب و تازه مرکباتی او را شگفتزده کرد. این حس تازگی و انرژی بیپایان، ذهنش را به باغهای سرسبز و آسمان صاف کشاند. لحظهای عمیق نفس کشید. نتهای میانی با گرمای اغواکنندهای ادویههای گرم و کهربایی، محیط فروشگاه را پر کرد. این عطر، همچون آغوشی گرم و صمیمی بود که احساس امنیت و آرامش میبخشید.
اما بزرگترین شگفتی در نتهای پایه نهفته بود. عطر آمبره آوتنتیک مون سن میشل با رایحهای چوبی و حیوانی، همچون خاطرهای ماندگار در ذهنش حک شد. این ترکیب قدرت و لطافت، همان چیزی بود که به دنبالش میگشت. امیل احساس کرد که این عطر نه تنها برای او بلکه برای همگان مناسب است. رایحهاش مرزهای جنسیت را کنار زده و به مردان و زنان اجازه میداد تا از زیبایی آن لذت ببرند.
امیل با خرید بطری آمبره آوتنتیک، به سمت خانه راهی شد. حضور این عطر در زندگیش همچون لحظاتی پر از شادی و عشق بود. در آینده، هر بار که آن را بزند، به یاد روزی خواهد افتاد که در سایه برج ایفل، عطر آمبره آوتنتیک مون سن میشل را کشف کرد و قلبش را به شور و شوق آورد.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب