ناموجود
هوا سرد بود و زمستان در خیابانهای مسکو حکمرانی میکرد. اما گرمای خاصی در اتاق کوچک آندری حس میشد. قابلیت عجیب این اتاق، عطر خاصی بود که در آن پراکنده بود: عطر آلیوشا نووایا زاریا.
آندری از کنار میز شام برخاست. چشمانش به بطری شیشهای بر روی میز دوخته شد. با دستانی بیصبرانه، بطری عطر آلیوشا نووایا زاریا را برداشت. اولین اسپری از این عطر، بویی از گریپفروت و نعناع را در فضا پخش کرد. این بو مانند نوازی نرم بر روی مشامش نشسته بود. حس تازگی و طراوت به او بخشید.
به تدریج، قلب عطر به بازی درمیآمد. نتهای اوزونیک و گلها وارد میدان شدند. این ترکیب، یادآور نسیمی بود که آرام و بیپیرایه از کوهستانهای ناشناخته عبور میکرد. آندری با خود فکر کرد که چطور چنین عطری میتواند داستانهای هزاران ساله طبیعت را با خود به ارمغان بیاورد.
اما هنوز بهترین قسمت نرسیده بود. زمانی که نتهای پایه این عطر آشکار شدند، جادوی واقعی رخ داد. بویی از چوبهای جنگلی، خزه بلوط و مشک، گرمایی خاص به این عطر افزود. این بخش از عطر آلیوشا نووایا زاریا عمق و ثبات به احساسات او بخشید.
با هر استشمام از این عطر، آندری به عمق آرامش فرو میرفت. او میدانست که این عطر فقط یک راه برای خاص و بینظیر بودن نیست؛ بلکه راهی است برای پیوند دوباره با خود. زمانی که آندری عطر آلیوشا نووایا زاریا را استفاده میکند، احساس مردی دارد که با طبیعت و تاریخ در آغوش کشیده.
در این زمستان سرد مسکو، شاید تنها گرمای موجود همین عطر بود. عطر آلیوشا نووایا زاریا، همچون رفیقی بود که هیچگاه او را ترک نمیکرد. داستانهایی که این بو برایش نجوا میکرد، هرگز به پایان نمیرسید. هر روز، صفحهای جدید از کتاب خاطراتش میگشود.
عالی
خوب
معمولی
بد
افتضاح
دارمش
قبلاً داشتمش
میخوامش
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب
خیلی ضعیف
ضعیف
متوسط
قوی
خیلی قوی
ضعیف
متوسط
قوی
بسیار قوی