در میان بوهای شبانه که نسیم همراه خود آورده بود، حمید در بالکن خانهاش در تهران ایستاده بود و به فکر فرو رفته بود. او اخیراً هدیهای خاص از طرف دوستی دریافت کرده بود: عطر اَلگِیِن سوییِنا فیوگیا ۱۸۳۳. این عطر، یادآور سفری بود به آرژانتین، به دنیای جورج لوئیس بورخس، نویسندهای که با کلمات خود ذهنها را جادو میکند.
اولین باری که عطر را روی پوستش زد، احساس کرد در باغی پر از میوههای رسیده بلک کرانت قدم میزند. این بوی شیرین و خوشایند، با آرامش خاصی همراه بود که حسی از تازگی را به ارمغان میآورد. همانطور که زمان میگذشت، قلب عطر یعنی یلانگ-یلانگ از راه میرسید و با نرمی به مشام میرسید. بویی که به آرامی روح او را به یک بعد دیگر از زمان و فضا میبرد.
اما این تجربه با حضور پاچولی در نت پایه به اوج خود میرسید. بوی خاکی و ماندگار این نتها، احساس گرما و عمق را به او هدیه میکرد. انگار در سفری دورافتاده به جنگلی مرموز است، جایی که رازها و داستانهایی نانوشته در هوا موج میزند.
اَلگِیِن سوییِنا فیوگیا ۱۸۳۳ نه فقط یک عطر، بلکه جادویی بیکلام بود. تجربهای از ترکیبهای میوهای و چوبی که به آرامی در هم میآمیختند و یادآور قصههای کهن بودند. این عطر برای هر دو جنسیت طراحی شده بود و در نتهای خود، نرمی زنانه و جسارت مردانه را به تصویر میکشید.
حمید با بستهبندی شیک و طراحی ظریف آن، تصمیم گرفت این عطر را به عنوان امضای خود انتخاب کند. هر بار که بطری را باز میکرد، چشمانش را میبست و خود را در داستانی دیگر می یافت. داستانی که هر بار با کمک اَلگِیِن سوییِنا جان تازهای میگرفت.
عالی
خوب
معمولی
بد
افتضاح
دارمش
قبلاً داشتمش
میخوامش
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب
خیلی ضعیف
ضعیف
متوسط
قوی
خیلی قوی
ضعیف
متوسط
قوی
بسیار قوی