روزی روزگاری، در گوشهای از فرانسه، هنرمندی به نام ژاک پولژ با دستان جادویی خود شاهکاری به نام الور شانل خلق کرد. این عطر با رایحهی شگفتانگیز و دلنشین خود، همانند نتهای موزیکال، داستانی از زیبایی و زنانهگی را روایت میکند.
صبحی آفتابی بود که اولین قطرات این عطر به پوست من نشست. با اولین پاف، رایحهی لیمو و ترنج به آرامی به مشام رسید؛ طراوتی از مرکبات که حس تازگی را در من بیدار کرد. به دوستی دعوت شدم که با ماندارین و هلو در پیچ و خم بوهای دیگر همراه شد. هر نفس مرا به باغی از میوهها برد.
همانطور که روز پیش میرفت، عطر الور شانل به اوج خود میرسید. در قلب این رایحه، ماگنولیا، فریزیا و یاسمن با هم میرقصیدند و حس گلگونهای زنانه و دلفریب برایم ساختند. رقصی که درنهایت با زیبایی شقایق و رز می، به اوج خود رسید. در میانه روز، این گلها بودند که مرا در آغوش خود گرفتند و حس خاصی از آرامش و اعتماد به نفس بخشیدند.
به عصر که نزدیک میشدم، نتهای پایه عطر الور شانل با رایحهای از وانیل، چوب صندل و کهربا، گرمایی ملایم و دلپذیر به همراه داشت. این لحظهای بود که حس کردم همه چیز در جای خود است؛ حسی از پیچیدگی و ظرافت که به آرامی بر پوست من باقی میماند.
اگرچه برای برخی شاید این عطر به نظر سنتی یا بیش از حد وانیلی بیاید، اما من هر لحظهای که با الور شانل گذراندم، داستانی نو و متفاوت برایم رقم زد. داستانی از کلاسیک بودن، از زیبایی و زنانگی، و از رایحهای که همچنان در ذهنم باقی مانده است. مطمئنم هر بار که از این عطر استفاده کنم، بخشی از این داستان دوباره زنده خواهد شد.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب