شب سردی در ونیز بود. خیابانها در نور زرد چراغهای قدیمی غرق شده بودند و بادی خنک از سمت دریا میوزید. مارکو به آرامی در طول پلهای کوچک و باریک قدم میزد. امروز روز خاصی بود، روزی که تصمیم گرفته بود هدیهای متفاوت برای کاترینا، همسر هنرمندش، بخرد. چیزی که روح هنری او را لمس کند و خاطرهای فراموشنشدنی بسازد.
در یکی از کوچههای باریک و قدیمی، بوتیک کوچکی با ویترینهایی پر از شیشههای عطر قدیمی به چشم میخورد. نام مغازه از قدیم به د مرچنت آو ونیز معروف بود. مارکو وارد شد و نگاهی عمیق به قفسههای پر از عطر انداخت. بوی شگفتانگیزی فضای مغازه را پر کرده بود؛ بویی که از شیشههای عطر امبر کریستال د مرچنت آو ونیز به مشام میرسید. این بوی دلنشین و گرم، همچون نوری طلایی و گرمای آرامشبخشی بود که نویدبخش لحظات زیبا و خاطرهانگیز میشد.
فروشنده با لبخندی دوستانه نزدیک آمد. وقتی داستان مارکو را شنید، گفت: امبر کریستال د مرچنت آو ونیز انتخابی بینظیر است. این عطر از گروه عطرهای شرقی است و برای زنان و مردان طراحی شده است. همان چیزی است که به دنبال آن هستید. رایحه کهربا، با رنگ غنی خود، شما را به عمق خاطرات برده و شما را در احساسی بینظیر و جاودان غرق خواهد کرد.
مارکو با شنیدن توصیف فروشنده، سرشار از اشتیاق شد. احساسی که عطر امبر کریستال د مرچنت آو ونیز ایجاد میکرد، همان چیزی بود که او برای بیان عشق و سپاسگزاری به دنبال آن بود. با خرید این عطر، مطمئن بود که لحظهای خاطرهساز برای کاترینا خواهد ساخت؛ لحظهای که همیشه در قلب او باقی خواهد ماند.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب