ناموجود
در یکی از شبهای خاطرهانگیز تابستان، وقتی نسیم ملایمی از میان جنگل عبور میکرد، دخترکی با دغدغهای عجیب به سراغ کمد خود رفت. او تصمیم داشت عطری بیهمتا را انتخاب کند تا آن شب برای همیشه در خاطرهها جاودان بماند. میان مجموعه عطرهایش، «عطر امبر رمانس میدنایت ویکتوریا سیکرت» چون گوهری گرانبها میدرخشید.
این عطر، گویی جادویی از دنیای شرقی را به همراه داشت. اولین بویی که به مشام میرسید، آکورد گرم و عمیق کهربا بود. احساس میکرد در هالهای طلایی و گرم محصور شده است. کمی بعد، رایحهی مشکی از ذراتی مرموز پردهبرداری میکرد، و او را به سفری خیالانگیز و دلنشین فرامیخواند.
هر بار که این عطر را استفاده میکرد، رایحههای پودری و شیرین آن با هم ترکیب میشدند و جادویی تازه میآفریدند. «عطر امبر رمانس میدنایت ویکتوریا سیکرت» با نتهای شیرین و میوهای خود، حسی از طراوت و شادابی را به او هدیه میداد، در حالی که لمسی از شادی و جوانی را در دل او زنده میکرد.
او همیشه عاشق حسی بود که این عطر به او میداد؛ حسی از اعتماد به نفس و برازندگی، گویی دنیایی بدون مرز پیش رویش گسترده میشد. ادکلن «امبر رمانس میدنایت ویکتوریا سیکرت»، پل ورود به دنیایی بود که در آن همه چیز ممکن بود، حتی شاید رسیدن به رویاهای دستنیافتنی.
در پایان شب، وقتی که ستارهها درخشش خود را بر آسمان پهن کرده بودند، او به جایی دوردست مینگریست. در حالی که هنوز بوی خوش «عطر امبر رمانس میدنایت ویکتوریا سیکرت» همراه او بود، با خود فکر کرد که این لحظه، یکی از لحظات بیتکراری است که باید برای همیشه در ذهنش به یادگار بماند.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب