در یکی از شبهای سرد پاییزی، زمانی که ماه با نوری نرم و دلپذیر بر روی شهر میتابید، تصمیم گرفتم قدمی در خیابانهای پر از برگهای زرد و نارنجی بزنم. کاپشنم را محکمتر دور خود پیچیدم و به مسیرم ادامه دادم. ناگهان بویی سحرآمیز و جذاب مرا متوقف کرد. این، رایحهای از دنیایی دیگر بود؛ عطر امبر سانتال اجمل.
با قدمهای آرام به سمت مغازهای کوچک و دنج رفتم که گویی مأوای این عطر جادویی بود. داخل شدم و سلامی گرم به صاحب مغازه دادم. او بطری خوشفرمی را به من نشان داد که روی آن امبر سانتال نوشته شده بود. نام برند، اجمل، حکایت از کیفیت و تجربهای بینظیر داشت.
عطر را بر روی مچ دستم اسپری کردم. کوهی از خاطرات و حسها به یکباره در ذهنم جاری شد. رایحه تند و فریبنده فلفل و جوز هندی در بالای عطر حضور داشت. این ترکیب دلچسب با رایحه درخت سرو در هم آمیخته بود و ذهن را آرامش میبخشید. دقایقی بعد، گرمای چوب صندل و بخور در میانهها پدیدار شد. این نتها، حسی از امنیت و استواری به انسان میداد.
با گذشت زمان، پایانی شگفتانگیز از چوب صندل، کهربا، نعناع هندی و چوب سدر باقی ماند. این ترکیب کلاسیک و معتبر، عطری ابدی ایجاد میکرد. عطر امبر سانتال اجمل با گروه بویایی چوبی شرقی، بهویژه برای علاقهمندان به رایحههای گرم و جذاب، یک انتخاب برازنده بود.
زمان از دستم در رفت و متوجه شدم که ساعتی بیشتری را در مغازه گذراندهام. اما ارزشش را داشت، زیرا اکنون عطری داشتم که نه تنها هویتی خاص به من میبخشید، بلکه داستان آن شب پاییزی را همیشه با خود به همراه میبرد. عطر امبر سانتال اجمل، تجسمی از زیبایی و وقار، هر روز مرا به دنیایی جدید دعوت میکرد.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب