ناموجود
داستان ما در مورد روزی آغاز میشود که نسیم خنک و خوشبوی فضای اطراف را پر کرده بود. نسیم عطری را با خود آورده بود که توازن خاصی از گرما و طراوت داشت. بله، این بوی عطر آمبره ایندیانا تسوری دورینته بود.
صبح یکی از روزهای آرام بهاری بود که الهام، با انرژی و سرزنده از خواب برخاست. او همیشه به دنبال یک رایحهی خاص بود که بتواند با آن خاطرات بینظیری بسازد. طی دقایق اندکی که گذشت، میان عطرهای مختلف در جستجو بود تا اینکه بطری شیشهای آمبره ایندیانا تسوری دورینته را پیدا کرد.
این عطر شگفتانگیز از ابتدا با نوتهاى نعنا و ترنج به او خوشامد گفت. الهام احساس کرد که قدم به سرزمینهای دوردست و گرم هندوستان گذاشته است. لحظهای نفس عمیق کشید و انفجار رایحههای اسطوخودوس، دارچین و گل برف تا قلبش نفوذ کرد.
او به یاد آورد چگونه وقتی این عطر را برای اولین بار استفاده کرد، در یک مهمانی خاص با دوستانش حضوری ذهنگیر پیدا کرد. وقتی به سویشان میرفت، رایحهی کهربا و وانیل او را در هالهای جذاب و دلنشین از جاذبه پیچید. همه چشمانشان را به سوی او دوختند.
اما آنچه آمبره ایندیانا را متفاوت میکرد، رایحه پایهای آن بود که با کهربا و دانهی تونکا همراه شده بود تا روزهای ماندگار در یادها بسازد.
الهام با لبخند بستهی عطر را روی میز گذاشت و تصمیم داشت که آن را به بخشی از زندگی روزمرهاش تبدیل کند. او متوجه شد که آمبره ایندیانا تسوری دورینته نه تنها یک عطر است، بلکه داستانی از زندگیاش را در هر قطره با خود حمل میکند. داستانی که او هر روز به زیبایی به آن ادامه میدهد و این عطر دوستداشتنی، همیشه در قلب خاطراتش باقی خواهد ماند.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب