ناموجود
آن روز صبح، مهتاب به آرامی از پنجره اتاق میگذشت و سایهای نرم و لطیف بر روی فرش آفتابخورده میانداخت. سارا هنوز خواب بود که صدای پرندگان او را بیدار کرد. روزی تازه، پر از امید و بوی تازگی در انتظارش بود. او به آرامی از تخت برخاست و به سمت میز آرایشش رفت. همان لحظه چشمش به جعبه شیشهای عطر آنايَک بونهور فور هر آنایاکه افتاد.
از لحظهای که این عطر را هدیه گرفته بود، یک حس خاص و متفاوت با او همراه بود. وقتی در بطری را باز کرد، رایحهای از یوزو و انار فضا را پر کرد. بویی تازه و شاداب که او را به دنیای خاطرات شیرین کودکیاش میبرد؛ زمانی که در باغهای بزرگ مادربزرگش میدوید.
رایحه میانی عطر ترکیبی از گلهای صدتومانی، نیلوفر و مگنولیا بود. هر بار که از این عطر استفاده میکرد، حس میکرد که در باغی عرفانی و پر از گلهای لطیف گام برمیدارد. این حس به او آرامش و اعتماد به نفس میداد تا روزش را پرانرژی آغاز کند.
پایه کهربا و مشک، به این عطر ماندگاری خاصی میبخشید. سارا عاشق این بود که این رایحه لطیف تا آخر روز با او بماند و خاطرهای خوش از هر لحظهاش رقم بزند. عطر آنايَک بونهور فور هر آنایاکه برای او نه تنها یک عطر، بلکه نمادی از شادی و بخت خوب بود.
آن روز مهمانی مهمی در پیش داشت. با هر قدمی که برمیداشت، بوی عطر آنايَک بونهور فور هر آنایاکه در فضا میپیچید و هر کسی که از کنارش میگذشت، محو رایحه دلنشین آن میشد. بویی که به یاد ماندنی بود و همواره داستانی در دلش داشت، درست مانند سارا.
عالی
خوب
معمولی
بد
افتضاح
دارمش
قبلاً داشتمش
میخوامش
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب
خیلی ضعیف
ضعیف
متوسط
قوی
خیلی قوی
ضعیف
متوسط
قوی
بسیار قوی