ناموجود
در یک روز بهاری دلانگیز، هنگامی که نسیم نرم و ملایم صبحگاهی میان کوچهها میرقصید، لیلا تصمیم گرفت به دیدار بهترین دوستش برود. او همیشه نگاهی خاص به عطرها داشت و هرگز نمیتوانست از شگفتی آنها چشمپوشی کند. امروز، او میخواست عطری خاص و تازه را امتحان کند: عطر آسولوتو آنتونیاز فلاورز.
لیلا به محض شنیدن نام این عطر، کنجکاویاش برانگیخته شد. او دربارهی آن زیاد شنیده بود. زنگ در خانهی دوستش را زد و با چهرهای پر از شوق وارد شد. میز شیشهای وسط اتاق با شیشههای زیبا از عطرهای مختلف پر شده بود. اما چشمانش مستقیم به سمت آن عطر کشیده شد. این عطر از همان لحظه اول حس متفاوتی به او داد.
همین که درب شیشه را باز کرد و اولین جرعه از آن را روی مچ دستش گذاشت، بویی ملایم و مطبوع به مشامش رسید. بویی که توانست او را به دنیایی از گلها ببرد. این عطر او را به فکر بهار با تمام زیباییهایش کشاند. حس شادی و سرزندگی در وجودش زنده شد.
دوستش از آشپزخانه بیرون آمد و با لبخندی گرم به استقبال او رفت. به او گفت: میدانستم این عطر برای تو ساخته شده است. گفتگویی دلچسب بین آنها آغاز شد. هر بار که اسم عطر آسولوتو آنتونیاز فلاورز به میان آمد، هر دو، شگفتی و زیبایی طبیعت را در دل احساس کردند.
آن روز برای لیلا یکی از خاطرهانگیزترین روزها شد. او همواره بخاطر رایحهای که از این عطر گرفت، به یاد آن روز زیبا و پر از دوستی خواهد افتاد. این خاطره، با هر بوییدن عطر آسولوتو آنتونیاز فلاورز، در ذهن او زنده میماند.
عالی
خوب
معمولی
بد
افتضاح
دارمش
قبلاً داشتمش
میخوامش
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب
خیلی ضعیف