زهره همیشه به دنبال آزمایش عطرهای تازه و خاص بود. او عاشق لحظاتی بود که با عطری جدید آشنا میشد و بویی شگفتانگیز را کشف میکرد. در یک روز پاییزی، وقتی برگها زیر پاهایش خشخش میکردند، به یک بوتیک عطر معروف وارد شد. از همان لحظهی اول، چشمش به بطری زیبا و شیک عطر آویوا ژکیتی افتاد.
با دستهای کنجکاو و دل هیجانزده، بطری را برداشت و اولین اسپری را روی مچ دستش زد. ترکیب رایحههای پرتقال و گلابی، همچون نوازشی نرم و شیرین، او را مجذوب خود کرد. آن زمان که نتهای اولیه محو شدند، قلب عطر یعنی گلهای ماگنولیا و رز به آرامی ظاهر شدند. زهره خود را در باغی پر از گل حس میکرد، غرق در عطرهایی از جنس جاودانگی.
با گذر از چند دقیقه، عطر به لایههای پایانی خود رسید. اینجا بود که چوب صندل و مشک به بازی درآمدند، عطری گرم و دلنشین خلق کردند. زهره احساس کرد که در آغوش یک شال ضخیم و گرم فرو رفته است.
این عطر خاص، که با نام آویوا ژکیتی شناخته میشد، او را با خود به سفر برد؛ سفری میان گلهای سفید و شکفته، میوههای تازه و آبدار و چوبهای گرم و دلپذیر. همانطور که رایحهی عطر آویوا بر روی پوستش ممتاز میماند، زهره میدانست که این عطر تازهترین و محبوبترین عضو کلکسیون او خواهد بود.
با خروج از بوتیک، زهره با لبخندی از رضایت به مسیرش ادامه داد. عطر آویوا ژکیتی، یک قصهی عطرین و بیانتها را برایش خلق کرده بود. عطری که نهتنها او، بلکه تمام کسانی که از کنارش عبور میکردند را مسحور و مجذوب میکرد. زهره هر بار که این عطر را استفاده میکرد، به یاد آن روز پاییزی و اولین برخوردش با این عطر تکرارناپذیر میافتاد. تجربهای که هرگز از خاطرهاش محو نمیشود.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب