ناموجود
در یکی از روزهای آفتابی تابستان، لیلا تصمیم گرفت به دنبال عطری خاص بگردد که عطری شرقی و چوبی را همزمان در خود داشته باشد. او با دوستی که همیشه آراسته و خوشبو بود، صحبت کرد و نام عطر بها احمد المغربي را شنید.
لیلا کنجکاو شد و به فروشگاهی که دوستش معرفی کرده بود، مراجعه کرد. فضای فروشگاه با رایحههای مختلف پر شده بود. او به بخش عطرهای زنانه رفت و درخواست کرد تا عطر بها احمد المغربي را ببیند. مسئول فروش با لبخندی گرم شیشهای براق و زیبا را به او داد.
با اولین بوییدن عطر، نتهای تازه و دلپذیری از آرتمیسیا، زردآلو و لیمو به استقبالش آمدند. این رایحهها او را به خاطرات خوش کودکی بردند، به لحظاتی که در باغهای پر از میوههای تازه میگذشت.
با گذشت چند لحظه، عطر به آرامی به رایحههای درونیاش ورود کرد. رایحه اوریس و اسطوخودوس در کنار بوی دلپذیر بخور، حسی از آرامش عمیق به لیلا هدیه دادند. انگار که در میان طبیعتی بکر ایستاده است و نسیمی ملایم از شکوفهها بر صورتش میوزد.
اما آنچه این عطر را بهیادماندنی میکرد، پایهای بود که از مشک، چرم، سدر و کهربا تشکیل شده بود. این ترکیب خاص، رایحهای عمیق و گرم خلق کرده بود که حس اعتماد به نفس و شیکی را با خود به ارمغان میآورد.
لیلا با اطمینان و لبخندی رضایتبخش عطر بها احمد المغربي را خرید. همین که فروشگاه را ترک میکرد، مطمئن بود که این رایحه میتواند هر روز زندگیاش را خاصتر کند و در هر جمعی او را متمایز سازد. این عطر همراه جدانشدنی او شد، عطری که داستانهای زیادی برای گفتن داشت.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب