ناموجود
روزی روزگاری، در قلب شهر قدیمی و در میان کوچههای باریک و پرپیچوخم، یک مغازهی کوچک عطرفروشی به نام الرحاب بود. مردم محله همیشه دربارهی جادوی نهفته در این مغازه سخن میگفتند. در میان تمامی عطرهای خوشرایحهای که در این فروشگاه وجود داشت، عطری بینظیر به نام عطر بخور الرحاب خودنمایی میکرد.
هر کسی که وارد مغازه میشد، بیاراده به سمت این عطر جذب میشد. ویژگی منحصربهفرد این عطر در ترکیب بوی گلهای زیبا و رایحهی میوهای دلپذیری بود که با گرمای وانیل و کهربا در آمیخته شده بود. این عطر هم برای زنان و هم برای مردان طراحی شده بود و بهراحتی میتوانست حس شگرفی از تجمل و زیبایی را القا کند.
در یکی از روزهای سرد و پراز ابر، مرد جوانی وارد مغازه شد. او بهدنبال عطری بود که بتواند حس تازگی و آرامش را برایش به ارمغان بیاورد. وقتی عطر بخور الرحاب را امتحان کرد، متوجه شد که چقدر با اصالت و عمق این رایحه هماهنگی دارد. او به سرعت تصمیم گرفت که این عطر را بخرد و با خود به خانه ببرد.
روزها میگذشت و هر بار که از عطر بخور الرحاب استفاده میکرد، احساس خوشایندی از اعتماد به نفس و انرژی مثبت درون او جریان پیدا میکرد. این عطر نهتنها بوی شیرین و گلی دلنشینی داشت، بلکه با لایههای چوبی و پودری خود او را به دنیایی دیگر میبرد.
عطر بخور الرحاب تبدیل به همراه همیشگی او در تمامی لحظات زندگیاش شد. چه در مهمانیهای بزرگ و چه در لحظات آرامشبخش تنهایی، همیشه این عطر را با خود میداشت. بهواقع، این عطر توانسته بود جادوی خود را در زندگیش به نمایش بگذارد و لحظات خوبی را برای او رقم بزند.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب