ناموجود
در یک روز آفتابی بهاری، نرگس تصمیم گرفت تا هدیهای خاص برای خود بخرد و مسیرش را به سمت یکی از فروشگاههای عطر و ادکلن زیبا باز کرد. همان لحظه که وارد فروشگاه شد، عطر بار مگنولیا ویکتوریا سیکرت نظرش را جلب کرد. شیشه شیک و زیبا با طراحی منحصر به فردش، او را به خود جذب کرد.
نرگس به آرامی درب شیشه را باز کرد و قطرهای از عطر بار مگنولیا ویکتوریا سیکرت را روی مچ دستش اسپری کرد. بوی لطیف و گلی آن در هوا پخش شد و احساسی دلنشین و آرامشبخش ایجاد کرد. این عطر تازه و گلی با ترکیبی از رایحهی مشک خاص و گرمای دلپذیر، او را شگفتزده کرد. حس آرامش با هر تنفس در عمق وجودش نفوذ میکرد.
همانطور که نرگس عطر را بویید، ذهنش به خاطرات خوش گذشته سفر کرد. زمانهایی که در باغ گلها قدم میزد و رایحهی گلهای تازه او را محاصره میکرد. این حس دلپذیر باعث شد که تصمیمش را بگیرد؛ عطر بار مگنولیا ویکتوریا سیکرت را باید داشته باشد تا هر روز این احساس را تجربه کند.
نهایتاً نرگس با لبخند رضایت از فروشگاه بیرون آمد. در حالی که شیشهی عطر را با دقت در کیفش جای میداد، احساس میکرد که این عطر به نوعی با روح و روانش سازگار شده و روزش را روشنتر کرده است. او مطمئن بود که این عطر به بخشی جدانشدنی از زندگی روزمرهاش تبدیل خواهد شد، عطری که با هر بار استفاده، روحش را تازه میکند و او را به دنیای دیگری میبرد.
بار مگنولیا ویکتوریا سیکرت، چیزی فراتر از یک عطر بود؛ گویی که رایحهی رؤیاهایش را در خود جای داده بود. نرگس میدانست که هر بار که این عطر را بزند، سفری کوتاه به دنیای خاطرات و احساسی شیرین را تجربه خواهد کرد.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب