در یک شب زیبای بهاری، نسیم ملایمی از میان باغی پر گل در یک شهر کوچک میوزید. همانجا بود که لیلا، برای اولین بار عطر بینونا الحَبّ را کشف کرد. او در پی یافتن عطری متفاوت و خاص بود که بتواند حس زنانگی و اعتماد به نفس را در او بیدار کند. دوستش سارا، عطر بینونا الحَبّ را از کیفش بیرون آورد و به لیلا پیشنهاد داد.
لحظهای که لیلا این عطر دلپذیر را استشمام کرد، به دنیایی از رایحههای شرقی و گیرای وانیل، مشک و گلهای خوشبو وارد شد. این عطر با لطافت بویی شبیه به اسرار شرقی ترکیب شده بود که روشنی و شیرینی خاصی به ترکیب خود میداد. او عاشق حس هوسانگیز و آرامشبخشی شد که این عطر در او بیدار کرد.
لیلا با استفاده از عطر بینونا الحَبّ، حس کرد که زیباییاش شکوفا شده است. وقتی دوستان نزدیکش دور هم جمع شدند، او با اطمینان خاطر خود را معرفی کرد و در میان جمع به درخشش پرداخت. هر کسی که نزدیک لیلا میشد، از بوی دلنشین و منحصر به فردش تعریف میکرد. این عطر نه تنها بویی به یاد ماندنی داشت، بلکه داستانی از زنانگی قوی و زیبایی جاودان را روایت میکرد.
شگفتیهای بینونا تنها به همین جا ختم نشد. این عطر در هر لحظه رنگ و بویی تازه داشت؛ گویی که قصهای بدون پایان از عشق و جذابیت را برای لیلا تعریف میکرد. همانطور که زندگی لیلا با این رایحه رؤیایی زیباتر میشد، او دریافت که عطر بینونا الحَبّ بخشی از هویتش شده است.
هر بار که لیلا عطر بینونا الحَبّ را استفاده میکرد، به یاد آن شب در باغ و هر خاطره زیبایی که با این عطر شکل گرفته بود، میافتاد. برای او، این عطر تنها یک رایحه نبود؛ بلکه پلی بود به دنیای رؤیاها و احساسات واقعی.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب