داستان از لحظهای آغاز شد که هوا سرد و برفی بود. درختان با پوششی از برف سفید، زیبا و دستنخورده بودند. حس تازگی هوا، نفسهای سرد را به عمق وجود میفرستاد. در این میان، مردی با لباسی گرم و چشمهایی آرام قدم به مغازه عطرفروشی گذاشت. او به دنبال عطری بود که داستانی در پس خود داشته باشد، عطری که با هر بار اسپری کردن، احساس قدرت و گرما را در او زنده کند.
چشمش به قفسهای افتاد که عطر بیهار آتنا فراگرنسز در آن خودنمایی میکرد. عطر در بطریای شفاف و با طراحی ساده بود. اما رایحهاش؟ روایتگر داستانی بود که هنوز نگفته باقی مانده بود. او شیشه را برداشت و بوییده شد. با اولین اسپری، نوتهای تازه و سبزی نعناع و فلفل صورتی احاطهاش کردند. قلب عطر با بوی مرموز و عمیق کندر و نعناع هائیتی میتپید.
همزمان که رایحه گرم و غنی کهربا و چرم در نتهای پایانی اوج گرفت، خاطرات سفری به یک سرزمین دور دست جمع شدند. بیهار آتنا فراگرنسز به او حس مردانگی و قدرت داد؛ ترکیبی از گرما و پیچیدگی، همانند زمستان با نسیم گرم یک شال بافتنی.
او مطمئن شد که این عطر مناسب اوست. حس هماهنگی و خاص بودن را احساس کرد. در میان برف و سرما، گرمایی بود که هر لحظه او را مملو میکرد.
در بازگشت به خانه، او میدانست که بیهار آتنا فراگرنسز انتخابی است که نه فقط رایحه، بلکه احساسی از سفر و ماجراجویی را هدیه میدهد. عطری که هر بار اسپری شدن، دنیایی از هیجان و هیبت را همراه میآورد. و این چنین شد که بیهار آتنا فراگرنسز به یکی از خاطرهانگیزترین رایحههای زندگیاش تبدیل شد.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب