ناموجود
در قلب یک روز پاییزی که هوای تازه و خیسی از باران شب گذشته فضا را پر کرده بود، زنی با چتر رنگارنگ در دست، به سمت فروشگاه عطرهای خاص قدم برمیداشت. او به دنبال عطری بود که همانند جواهری سیاه بدرخشد و احساساتش را با هر بار اسپری آن تازه کند. نام این عطر، بِلَک دایمِند آمورینو بود که همیشه در لیست محصولات برتر پیشنهاد شده به او قرار داشت.
با ورود به فروشگاه، رایحهای از مرکبات تازه به استقبالش آمد. نتهای آغازین عطر بِلَک دایمِند آمورینو، با ترنج و لیمو و پرتقال ماندارین همچون نسیمی خنک و دلپذیر بر او وزید. کمی جلوتر، نتهای میانی با بنفشه و یاس، همچون باغی پر از گلهای رنگارنگ در بهار، او را فرا گرفتند. تصویری از گلهای بنفشه و زنبق در ذهنش شکل گرفت که آرامش و لطافتی خاص به فضایی که در آن بود میبخشید.
موسیقی دلنشین نتهای پایانی، با عطر چوب صندل و وانیل، حسی از گرما و امنیت را به ارمغان آورد. این جادوی چوبهای معطر با لمس مشک و پچولی غنیتر میشد. زن به یاد آورد که عطر بِلَک دایمِند آمورینو تنها عطری نیست، بلکه داستانی از خلوص و زیبایی است که هر فردی را جرات به وسوسه میدهد.
با اسپری عطر بر روی مچ دستش، چشمانش را بست و خود را در میان باغی از حس و حالهای مختلف دید، جایی که هر رایحه قصهای تازه به زبان گلها و چوبها میگوید. بِلَک دایمِند آمورینو، همان جواهر نایابی است که روح و روانش در جستجوی آن بود؛ عطری که رمز و راز طبیعت و زندگی را در خود جای داده است. با اطمینان خاطر، از فروشگاه بیرون آمد و حس کرد تکتک لحظات با او همراه خواهد بود، تا در دنیای پرغوغای خود، براستی بدرخشاند.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب