عطار
گروه بویایی
جنسیت
سال عرضه
ناموجود
شبِ بارانی بود و او تصمیم گرفت تا شامگاه را در کافه دنجی سپری کند. باران به آرامی بر روی شیشهها میرقصید و فضای کافه را احاطه کرده بود، وقتی او وارد شد. صدای موزیک ملایمی از گوشهای به گوش میرسید. بوی خوشی در فضا متصاعد میشد. مانند روحی که در پی یافتن رازهای پنهان باشد، این بو او را به سمت خود کشید.
او روی صندلی نزدیک پنجره نشست و نگاهش را به خیابان دوخت. بُعد دیگری از این شبِ بارانی در ذهنش شکل گرفته بود. چیزی مرموز و فریبنده مانند عطر بِلَک تار پارفومری پارتیکولیر در هوا جاری بود. عطر بِلَک تار پارفومری پارتیکولیر با گروه بویایی شرقی خود، همانند جرعهای از کشف و شهود بود، جرعهای که او را به سفری ناشناخته و پر از رمز و راز دعوت میکرد.
آملی بورژوا و آن-سوفی بِهاگِل، دو عطار نابغه که پشت این معجون جادویی پنهان بودند، با هنرمندی تمام عناصر چوبی و آروماتیک را با تازهگی ادویهای و گلهای سفید ترکیب کرده بودند. ترکیبی که به طرز شگفتآوری از نویدهای خیرهکننده بهره میبرد. هر لحظه که او بینیاش را از عطر بِلَک تار نفیس پر میکرد، حس متفاوتی او را فرا میگرفت. انگار که سمومی که به یادگار ماندهاند، اما با ناپدید شدن سریع خود، به حیات ادامه میدهند.
این عطر بینظیر، همچون حدیثی از عشق و ماجراجویی بود که میتوانست هم برای زنان و مردان داستانی نو بسازد. شاید راز ماندگاری بِلَک تار همین باشد. تصویری از آرزوها و رویاهای گمشده که همواره در آن شب بارانی و کافهی دنج باقی خواهد ماند.
وقتی او کافه را ترک کرد، حس کرد که بوی عطر بِلَک تار پارفومری پارتیکولیر همچنان همراه اوست، مانند یادآوری از سفری به مسیرهای ناآشنا اما دلنشین. باز هم باران میبارید اما دیگر خبری از تنهایی نبود.
عالی
خوب
معمولی
بد
افتضاح
دارمش
قبلاً داشتمش
میخوامش
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب
خیلی ضعیف
ضعیف
متوسط
قوی
خیلی قوی
ضعیف
متوسط
قوی
بسیار قوی