در قلب شهری که تابستانهای گرم و روزهای شلوغش هر کسی را خسته میکند، یک مرد جوان به نام آرش زندگی میکرد. او همواره به دنبال نشانهای از تازگی و آرامش در میان روزهای پر دغدغه بود. یک روز، در حال گشت و گذار در فروشگاه عطرها، چشمش به محصولی افتاد که با نامش بیدرنگ توجه او را جلب کرد: عطر بولگاری من گلیشیال اسنس بولگاری.
آرش دست به سمت بطری شیشهای و شفافی دراز کرد که گویی در دلش خورشیدی سرد یخ زده است. با اولین اسپری، ترکیبی از ترنج و زنجبیل در فضا پخش شد، حسی شاداب از نوید بخش بیداری را به او بخشید. این عطر، داستان سرما و جستوجوی بیپایان مردی برای دستیابی به عظمت و کمال بود. نتهای چوبی و ادویهای عطر بولگاری من گلیشیال اسنس بولگاری همچون نسیم خنکی بر وجود او وزیدند و حسی از آرامش و قدرت را در قلبش دمیدند.
آرش انگار نسیمی از کوهپایههای یخزده آلپ را با هر نفس به داخل میکشید. نتهای میانی چوب صندل و ریشه زنبق مخلوطی از استحکام و ظرافت را به او القا کردند و در هر قدمش، احساس میکرد که به طور نامحسوسی به نقطهاوج نزدیک میشود. در نهایت، بیس نوتهای خزهدار و مشک دار این عطر، او را در هالهای از آرامش مخملی احاطه کردند.
با این عطر، آرش نه تنها خود را در برابر گرمای طاقتفرسای روزانه مصون مییافت، بلکه حس میکرد همچون مردی است که همواره در جستوجوی بهترینهاست. از آن روز، عطر بولگاری من گلیشیال اسنس بولگاری جزو جدانشدنی زندگیاش شد، به گونهای که هر بار با تازگیاش، او را به ماجراجویی تازهای دعوت میکرد.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب