شب آرامی بود و باران نرم نرمک بر روی خیابانها میریخت. در آن هوای خنک پاییزی، مردی در گوشه خیابان با نگاهی عمیق در حال قدم زدن بود. او شنل مشکی بلندی به تن داشت، دقیقاً مانند شرلوک هولمز که در ذهن همگان نقش بسته است. اما چیزی که او را متفاوت میکرد، رایحهای بود که با هر قدم از او به مشام میرسید: عطر کالبش اسِنزیالمنته لورا.
این عطر بینظیر، ترکیبی از تنباکوی دودی و یادآوریهای شیرین بود. رایحهای که پردهای از رمز و راز و جاذبه را در هوا پراکنده میکرد. عطر کالبش اسِنزیالمنته لورا بارانی از جزئیات کوچک را بر ذهن مرد مینواخت و او را در دنیای افکارش غرق میکرد.
این رایحه تنها برای مردان نبود. زنان نیز شیفته جذابیت پنهان در نتهای چرمی و مرکباتی آن بودند. چیزی از جنس اسرار و اکتشاف. در قلب این عطر، نارنج و برگ پرتقال به آرامی با تنباکو در هم میآمیختند و فضایی خاطرهانگیز ایجاد میکردند.
در میان خیابانهای خیس و نور چراغها، مرد با طمانینه به راه خود ادامه میداد، گویی که هر گام او داستانی تازه را نقل میکرد. عطر کالبش اسِنزیالمنته لورا آنگونه طراحی شده بود که در کنار آرامش، قدرتی نهفته را نیز به ارمغان بیاورد. بوی ملایم تنباکو، نتی بود که هر کسی را به تفکر وامیداشت و جزئیات بیشتری از زندگی را به نمایش میگذاشت.
آیا رازهای زندگی در این عطر نهفته بودند؟ یا شاید قدرتمندترین کشفها، در بطن همین نتهای ساده و در عین حال پیچیده قرار داشتند؟ در هر حال، عطر کالبش اسِنزیالمنته لورا برای کسانی طراحی شده بود که تمایل داشتند هر لحظه را با چشمانی بازتر و قلبی باز تجربه کنند. هرچند شب به پایان میرسید، اما داستان عطر تازه آغاز شده بود.
عالی
خوب
معمولی
بد
افتضاح
دارمش
قبلاً داشتمش
میخوامش
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب
خیلی ضعیف
ضعیف
متوسط
قوی
خیلی قوی
ضعیف
متوسط
قوی
بسیار قوی