ناموجود
در یک عصر پاییزی، وقتی خورشید به آرامی پشت کوهها مینشست و باد سرد تازهای از سمت شمال میوزید، ناگهان دختر و پسری در کنار یکدیگر قدم میزدند. هر دو شیفته طبیعت بودند و هر گاه فرصتی دست میداد به دل جنگل پناه میبردند. اما آن روز چیزی متفاوت حس میشد؛ بویی خاص هوا را پر کرده بود.
– عطر کارداموم اند وایت تی فرش لاین را حس میکنی؟
دختر با لبخندی محو نگفت که نه، بلکه حس میکرد این بو سفری به دنیایی دیگر برایش ساخته است. عطری که با لمس اولیه گرما و تندی کارداموم او را محصور کرده بود و به او حسی از آرامش و شادابی میداد.
پسر با نگاهی کنجکاو گفت: این بوی شگفتانگیز چه حسی به تو میدهد؟
– مثل همنشینی چای سفید تازه با سبزیها و ادویههای طبیعی است. حس میکنم در دل جنگلی سرسبز قدم میزنم، زیر سایههای درختان که بوی تازگی میدهند.
آن روز برایشان فقط بوی عطر کارداموم اند وایت تی فرش لاین نبود، بلکه تجربهای از گذر زمان، حس زیبا و جادویی بودن لحظات بود. آنها از این سحر و جادو سرمست شدند.
در برگشت به خانه، تصمیم گرفتند این عطر خاص را برای روزهای دیگر نیز به خود بزنند. هر بار که کارداموم اند وایت تی را میزدند به یاد می آوردند که چقدر روزهایی در کنار یکدیگر زیبا و جادویی بودند.
این عطر نهتنها یک عطر بلکه در حقیقت تجربهای از طبیعتی بود که همیشه به دل و جانشان تازگی میبخشید. تجربهای که هیچگاه فراموش نمیکردند.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب