در عصر یک روز پاییزی، فضای اتاق با نسیم خنکی پر شد که یادآور تابستانهای طولانی و پر از طراوت بود. نسترن در حال آماده شدن برای مهمانی دوستانهای بود که ماهها انتظارش را میکشید. او میخواست امشب خاصترین خود را نشان دهد. به سراغ کمدش رفت و دستش به بطری عطر سلهبریت لاش رسید، عطری که همیشه او را به یاد لحظات شاد و خاص زندگیاش میانداخت.
عطر سلهبریت لاش با ترکیبی از نتهای پرطراوت مرکباتی، نسترن را در همان لحظه اول به باغی پر از درختان لیمو و پرتقال برد. او عاشق این حس شادمانی بود که با هر باری که این عطر را به خود میزد، باز هم تکرار میشد. رایحههای چوبی و شیرین این عطر او را با تعادل خاصی از انرژی و آرامش پر میکرد.
او در مراسم به محض ورود، با استقبال گرم دوستانش روبرو شد. همه درباره عطری که زده بود، صحبت میکردند و او میدانست که انتخاب درستی کرده است. یکی از دوستانش با لبخند گفت: این عطر چقدر به تو میآید، گویی که برای تو ساخته شده است. نسترن با افتخار سری تکان داد و پاسخ داد: بله، این عطر سلهبریت لاش است. همیشه به من حس شادی و سرزندگی میدهد.
در آن شب به یادماندنی، نسترن با دوستانش لحظاتی پر از خنده و شادی داشت و هر بار که بوی عطرش به مشامش میرسید، لبخندی روی لبانش ظاهر میشد. سلهبریت لاش نه تنها عطری برای او بود، بلکه یادآور روزهای خوش، عشق و ارتباطهای خاصی بود که زندگی را زیباتر میکرد.
آن شب به پایان رسید، اما اثرات جادویی این عطر همچنان در خاطر نسترن باقی ماند، عطری که او را به سفرهای همیشگی و لحظات ناب زندگی میبرد.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب