ناموجود
شب آرامی بود و ماه نقرهای در آسمان میدرخشید. در اتاق نشیمن، نرگس کنار پنجره ایستاده بود و به ماه خیره شده بود. نسیمی خنک از بیرون میوزید و پردههای سفید را در هوا به رقص در میآورد. نرگس به آرامی بطری «عطر دهن العود الامیری لطافه» را برداشت و بوی دلنشین آن را حس کرد.
این عطر، قصهای از شرق در خود داشت؛ قصهای که با هر اسپری، روایت میشد. رایحه کهربایی آن با خشونتی آرام شروع شد، مانند شبهای شرقی پر از اسرار. دود و چوب عود در رایحه میانین با نغمهای از گذشتههای دور همراه بود. بلسان و ادویههای گرم، گرمایی به هوا میبخشیدند که روح را تسخیر میکرد.
این عطر نه تنها برای زنان، بلکه برای مردان نیز جذاب بود. جذابیتی که محدود به جنسیت نمیشد و هر کسی را در دنیای خود غرق میکرد. «عطر دهن العود الامیری لطافه» از آن روایحی بود که هر کسی در برخورد اول، عاشق و دلباختهاش میشد.
نرگس اولین بار این عطر را در یک شب مشابه تجربه کرده بود. آن شب مهمانی بزرگی برگزار شده بود و او با این رایحه وارد شد. حضور بوی عطرش، همه را مجذوب کرد. همه میخواستند بدانند این رایحه جادویی از کجاست. او با افتخار لبخند زد و گفت: «این عطر دهن العود الامیری لطافه است».
حتی بعد از گذشتن ساعتها، این رایحه همچنان او را احاطه کرده بود. ترکیبی از چوبی و کهربایی که حس بیزمانی و گرما را به همراه داشت. این عطر مثل پلی بود به گذشته، به داستانهای هزار و یک شب.
شب با تمام زیباییاش به پایان رسید، اما نرگس میدانست که رایحه این عطر، همچنان با او خواهد ماند. حالا، هر بار که این عطر را به خود میزد، خاطرات آن شب دوباره زنده میشدند و او را به دنیایی از رویاها میبردند.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب