ناموجود
صبح یک روز پاییزی بود. باران نمنم میبارید و هوا سرد و خنک بود. سارا به سمت مغازه عطر فروشی محلهشان میرفت. در شیشهای مغازه را باز کرد و بویی لذتبخش از عطرهای متنوع با هوا ترکیب شده بود. در مرکز توجه، عطر دایزِر الکساندر بود که با آرایش منظم و درخشندهای روی قفسه چیده شده بود.
سارا چندین بار اسم این عطر را شنیده بود: عطر دایزِر الکساندر. او به آرامی در مورد آن پرس و جو کرد و توضیحات فروشنده کافی بود تا او را متقاعد کند که این عطر را امتحان کند.
در لحظه اولین اسپری، رایحه تند و تازه زنجبیل و پرتقال تلخ به مشامش رسید. ترکیب شاداب ترنج و نارنگی مثل نسیم خنکی بود که او را از فضای مغازه به دل یک باغ مرکبات میبرد. با گذشت زمان، قلب عطر باز شد و نتهای میانی آن با عطر و بوی عجیب و دلنشین ترافر، گل رز و یاسمن به اوج خود رسیدند. هر استنشاق، داستانی جدید از ترکیب اسرارآمیز این عطر را بازگو میکرد.
سرانجام، نتهای پایانی با نرمی و گرمای وانیل، چوب صندل و کهربا، حسی از راحتی و آرامش فراهم میکردند. این ترکیب عجیب و غریب که عطر دایزِر الکساندر ارائه میداد، حس رمزآلود بودن داشت. گویی هر لحظه، راز جدیدی از آن برای سارا فاش میشد.
سارا با خود فکر کرد که این عطر فقط یک عطر نیست؛ بلکه داستانی است که با هر بار استفاده، فصل جدیدی را روایت میکند. عطر دایزِر الکساندر برای کسانی مناسب بود که از یک رایحه خاص و متمایز لذت میبرند و میخواهند اثری ماندگار و بهیادماندنی در ذهن دیگران ایجاد کنند.
با هر بویی که به مشام میرسید، انگیزه و اشتیاق بیشتری برای سارا ایجاد میشد؛ گویی عظمتی یافتی دستنیافتنی بود که باید کشف میشد. عطری که نه فقط یک خواسته کوچک، بلکه یک خواسته سوزان بود. عطری که تفاوت را رقم میزند و در ذهنها حک میشود.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب