ناموجود
در یکی از روزهای سرد زمستان، زمانی که خورشید به آرامی در حال غروب بود، شهر دابلین به نوعی دیگر از زیبایی میدرخشید. خیابانها پر از افرادی بود که به دنبال گرمایی برای قلبهایشان میگشتند. در این لحظه، آقای الکس وارد فروشگاه عطرفروشی محلی شد. او به دنبال رایحهای خاص و منحصر به فرد بود که بتواند از سردی این عصر زمستانی بکاهد.
فروشنده با لبخندی دوستانه به پیش آمد و به او عطر دابلین لدر میسون الهمبرا را معرفی کرد. الکس با شوق و هدف داشتن تجربهای جدید، بطری عطر را به سمت خود کشید. رایحهی جذاب توتهای ارس و چرم او را جادو کرد و به سلطنت عطرهای دابلین برد. این ترکیب خاص، حس حضور در میان جنگلهای سرسبز ایرلند را به او منتقل کرد.
الکس با خود اندیشید که ترکیب رایحههای میانی ماته و عنبر چه تجربهی حیرتانگیزی را به او خواهد داد؟ او این عطر را بر مچ دستش پاشید و به سرعت به عمق پیچیدگی و گرمای این بو پی برد. با گذشت زمان، پایهی تونکا بین به آرامی ظاهر شد و عطری دلنشین و شیرین بر جای گذاشت که احساس آرامش و سرزندگی را به او منتقل میکرد.
حالا این رایحه منحصر به فرد و جذاب، داستانی تازه از دابلین را برای الکس به تصویر کشیده بود. عطر دابلین لدر میسون الهمبرا نه تنها به او احساس اعتماد به نفس میداد، بلکه پلی بین فرهنگهای متفاوت و حسهای مشترک انسانها بود. این عطر، یادآور لحظاتی از فراغت و ماجراجویی بود که همیشه در قلب او زنده باقی خواهد ماند.
الکس با لبخندی بر لبها، از فروشگاه خارج شد، انگار که بخشی از جادوی دابلین را با خود به همراه داشت. هوای سرد دیگر اهمیتی نداشت، زیرا او با گرمای رایحهی عطر دابلین لدر میسون الهمبرا خود را احاطه کرده بود.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب