روزی در گوشهای از شهر، آقای مرادی در حال قدم زدن بود. او همیشه به دنبال عطرهایی بود که نه تنها رایحهای ماندگار داشته باشند، بلکه داستانی در پس آنها نهفته باشد. در طی ماجراجوییهایش، با عطر اکسلنس فرانک اولیویه آشنا شد. این عطر خاص برای او چون سفری در دل جنگل بود.
بوی چوب صندل و زنبق در اول کار به مشامش میرسیدند، حسی از تازگی و آرامش را به ارمغان میآوردند. آقای مرادی از این ترکیب منحصر بهفرد که به ترنج ساده شباهت نداشت، شگفتزده شده بود.
در میانه این تجربه خاص، رایحه چوب سرو و دود کندر وارد ماجرا میشدند. حس گرمی و اسرارآمیزی را به فضا اضافه میکردند، گویی در یک معبد قدیمی ایستاده است. این رایحهها برای او یادآوری لحظههایی بودند که دقایقی خاص و ناب را میطلبیدند.
در انتها، او با تهنوایی از مشک و فلفل سیاه روبهرو میشد. ترکیبی جذاب که قاطعیت و اعتماد به نفس را به او القا میکرد. عطر اکسلنس فرانک اولیویه توانسته بود او را از میان روزمرگیهای زندگی روزانه زنده کند و او را به دنیای دیگری ببرد.
آقای مرادی از این تجربهای که عطر اکسلنس فرانک اولیویه برایش به ارمغان آورده بود لذت میبرد و آن را با دوستانش در میان میگذاشت. حال، او نه تنها یک عطر جدید یافته بود، بلکه داستانی جدید برای گفتن داشت.
این عطر برای او دوستی بیکلام بود که همیشه همراهش بود و هر روز با او داستانی تازه میساخت. آیا شما هم میخواهید این تجربه خارقالعاده را از نزدیک حس کنید؟aktan پیوسته به دنبال کشف عطرهایی بودند که به داستان زندگیشان جان بدهند…
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب