در یک روز بهاری، شهناز تصمیم گرفت برای تغییر حال و هوای خود، سری به فروشگاه عطرهای زارا بزند. هوای دلنشین و نسیم ملایم بیرون، او را به یاد جستجوی چیزی خاص و دلنشین انداخته بود. به محض ورود به فروشگاه، چشمانش به ویترین زیبا و رنگارنگ عطرها افتاد. در میان این همه شیشههای جذاب، یک عطر با نام عطر فلور د بائوباب زارا توجه او را جلب کرد.
شهناز بلافاصله به سمت آن شیشهی زیبا حرکت کرد. نتهای آغازین این عطر او را به ساحل آرام یک دریا دعوت میکرد؛ بوی نمک دریایی که حس تازگی را تداعی میکرد. او بویید، چشمانش را بست و به یاد روزهای آرام کنار دریا افتاد.
زمانی که نتهای میانی این عطر آشکار شدند، طراوت گلهای پرتقال او را به باغی پوشیده از شکوفههای سفید برد. این حس از سرزندگی و انرژی بود که در روحش جریان یافت. عطر فلور د بائوباب زارا مانند قصهای از یک دنیای پر از زیبایی و آرامش بود، قصهای که او را به مرور خاطرات شیرین کودکیاش میبرد.
با گذشت زمان، نتهای پایه این عطر نمایان شدند. بوی مشک که با لطافتی شگفتانگیز پوشیده شده بود، حسی از گرما و آرامش را به او هدیه داد. در این لحظه، شهناز به یاد آورد که زندگی نیز مانند این عطر، لایههای مختلفی دارد که به تدریج آشکار میشوند و هر لحظه را خاص میکنند.
خرید این عطر برای شهناز، نه تنها یک انتخاب خریدارانه بود، بلکه سفری به دنیایی از حسها و خاطرات نیز بود. او با این عطر، نه تنها جذابیت ظاهری بلکه داستانی از زیباییهای درونیاش را به نمایش میگذاشت. حالا عطر فلور د بائوباب زارا جزئی از زندگی روزمره او شده بود؛ عطری که هر بار استفاده از آن، یادآور روزی زیبا و بهاری بود.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب