ناموجود
در یکی از روزهای بهاری سال 2009، تراژدی عطری به نام فلوراتا این لیلاک او بوتیکاریو به دنیا آمد. این عطر، اثری از دست هنرمند تیری بوسارد، همانند نغمهای زیبا از گلهای بهشتی بود که در دل هر زنی جا باز میکرد. روزی، در کافهای کوچک و گرم، دختری با لباسی سبک و لطیف نشسته بود. آرامشبخشترین لحظه زندگیاش بود. فنجانی قهوه داغ در دستش، و عطر فلوراتا این لیلاک او بوتیکاریو بر پوستش.
نسیم ملایمی از بوی ترش مرکبات و طعم جسمگرم انگور سیاه، فضا را پر کرده بود. حس تازگی را به اطرافیانش هدیه میکرد. عطر فلوراتا این لیلاک او بوتیکاریو در هر دم از حیات، تمام خصوصیات یک بانوی آراسته و جسور را به نمایش میگذاشت.
در قلب این عطر شگفتانگیز، آغوش گرم ارکیدههای سپید و فریزیای زنده با فلفل صورتی و یاسمن، ترکیبی از انرژی و لطافت را میآفرید. این ترکیب دقیق و هنرمندانه در جعبهی کوچکی از خاطرات به یادگار میماند. هر عبور نسیمی، حسی نو از دنیای گلها را به وجد میآورد.
اما، پایان داستان این عطر، به مشام پایانی نمیرسد. رایحههای گرم و حمایتی مشک، چوب صندل و کهربا، همچون پایانی دلنشین بر یک سمفونی، حضور آرامشبخش و خاطرهانگیز خود را میان تمامی لحظات زندگی زنده نگه میداشتند.
این عطر نه تنها بخشی از روایتی بود که هر گز تجربه نمیشد، بلکه جزئی از هویت بانویی بود که میخواست با ظرافت و لطافت گلها، تمامی روز خود را پر کند. اگر جستوجو کنیم این افسون، تجربهای فراموشناشدنی در دنیای رایحههاست و نام آن فلوراتا این لیلاک او بوتیکاریو است که هیچ کس را تنها نمیگذارد.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب