ناموجود
در دل شهر قدیمی، در کنار بازار سنتی، دکان عطر فروشی کوچکی وجود داشت. این دکان متعلق به استاد عطاری بود که از نسلی به نسل دیگر، آن را در اختیار داشتند و بوی خوش سنتهای دیرینه را با خود به ارمغان میبردند. روزی، در فصلی از سال که عطر گلها در هوا پخش میشد، مرد جوانی به نام سعید برای خرید عطر به این دکان وارد شد.
سعید با نگاهی کنجکاو به قفسههای پر از شیشههای رنگارنگ و جذاب نگاه میکرد. هر عطر داستان خاص خود را داشت. اما در میان تمام این عطرها، یک نام خاص توجه سعید را جلب کرد: عطر گوست بلند عبدالصمد القرشی. او تصمیم گرفت با این عطر جادویی آشنا شود.
استاد عطاری، با نگاهی مهربان و صدایی مملو از تجربه، به سعید گفت: عطر گوست بلند عبدالصمد القرشی همچون سفری به دنیای ناشناختههاست. سعید شیشه را برمیداشت و قطرهای از آن را روی پوست خود میریخت. رایحهای متمایز و متفاوت ناگهان در فضا پخش شد. این عطر برای زنان و مردانی قوی و متفاوت طراحی شده بود، و هرکس که آن را استفاده میکرد به نوعی خاص و منحصر به فرد حس متفاوت، مرموز و جذابی پیدا میکرد.
سعید حس کرد که این عطر میتواند او را به دنیایی جدید ببرد، به دنیایی که بوی هر لحظهاش او را به یاد خاطراتی نو و متفاوت میاندازد. عطر گوست بلند عبدالصمد القرشی او را مسحور کرده بود، و او از استاد عطاری خواهش کرد که یک شیشه از آن برایش کنار بگذارد.
خرید این عطر، برای سعید نه تنها یک تجربه خرید معمولی، بلکه تبدیل به نقطهای شد که زندگیاش را به دو بخش تقسیم میکرد: پیش از آشنایی با گوست بلند و پس از آن. این عطری بود که در آن نه تنها بوی خوش، بلکه داستانی سرشار از حس خوب و تازگی نهفته بود. و این آغاز ماجراجویی جدیدی برای سعید بود، ماجراجویی با عطری که هیچگاه از یادش نخواهد رفت.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب