ناموجود
در یک روز بهاری و آفتابی، جایی در گوشهای از باغ بوتیک عطر کارلا فراچی، زنی به نام سارا عاشقانه به دنبال عطری خاص بود. همان جا که نور خورشید با رنگهای گلهای بهاری بازی میکرد و حسی دلانگیز را در هوا میپراکند، سارا با رایحههای مختلف همراه شده بود. اما چیزی او را به شدت به خود جذب کرد؛ رایحهای که ترکیبی از شیرینی و گلهای سفید داشت، مثل بانوی جوانی که روی سن باله میدرخشد.
این عطر چیزی نبود جز عطر ژیزل کارلا فراچی. عطری که بهنظر میرسید قصهای از هنر و زیبایی را درون خود جای داده باشد. ژیزل، قهرمان دنیای باله، الهامبخش این عطر گلفام بود. هر بار که سارا شیشه این عطر را لمس میکرد، احساس میکرد که در حال سفر به دنیایی پر از نتهای شیرین و گلزرد است. او به جادوی وانیل و نتهای پنهان عسل و نارگیل پی برد و بیاختیار به نوای ذهنش گوش سپرد که میگفت: این همان عطریست که همیشه میخواستی.
در همان لحظه، سارا به یاد آورد وقتی که برای اولین بار اجرای باله ژیزل را دیده بود؛ حرکات نرم و لطیف رقصندهها چگونه او را مجذوب خود کرده بودند. حالا عطر ژیزل کارلا فراچی به او این امکان را میداد تا همان حس شگفتانگیز را در هر روز از زندگیاش تکرار کند.
سارا بعد از خرید این عطر به خانه رفت و در حالی که نسیم بهاری از پنجره داخل میوزید، خود را با این عطر احاطه کرد. حس بیانتهایی از زیبایی و شکوه درونش جاری شد. عطر ژیزل کارلا فراچی، همدمی برای روزهای خاص او شده بود، عطری که به او یادآور رقصهای زیبا و هنر بیپایان بود. او حالا یکی از طرفداران پروپاقرص کارلا فراچی بود و میدانست که این عطر، تنها آغاز داستانهای زیبایش با این برند خواهد بود.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب