در دل شهر کوچکی که میان کوهها پنهان شده بود، زنی به نام لیلا زندگی میکرد. او همیشه عاشق عطرهای خاص و متفاوت بود. روزی در یک سفر کوتاه به شهر بزرگ در یکی از بوتیکهای مشهور به عطر گلدسکین رامون مولویزار برخورد کرد. تنها با نگاه به شیشه پر زرق و برق آن که با تکههای طلای ۲۳ عیار تزئین شده بود، قلبش به تپش افتاد. این عطر نه تنها زیبا بلکه بوی نفسگیری داشت.
لیلا در آن لحظه حس کرد که چیزی جادویی در انتظار اوست. وقتی عطر را روی پوستش اسپری کرد، رایحههای مرکباتی و شیرین لیمو و تمشک به پرواز درآمدند. بوی ملایم ارکیده و بنفشه او را به باغی پوشیده از گلهای بهاری برد. با هر نفسی که کشید، انگور و آلو به مشامش رسید و جذابیت عطر با نتهای چوبی و گرم تکمیل شد.
گلدسکین رامون مولویزار به او حس آزادی و شجاعت میبخشید. این عطر برای زنان خاص و بینظیری مثل لیلا ساخته شده بود. بویی بود که توجه هر کسی را به خود جلب میکرد. لمس نهایی آن، بوی دلپذیر چوب صندل و مشک بود که روی پوست او مانند لمس لطیف طلا میدرخشید.
هر بار که لیلا عطر گلدسکین رامون مولویزار را به کار میبرد، احساس میکرد در مرکز جهان ایستاده است؛ همچون جواهری بیهمتا. شبهایی که این عطر را استفاده میکرد، بویی ماندگار و خاطرهانگیز پیرامونش را احاطه میکرد. این عطر تنها یک انتخاب نبود، بلکه راهی برای ابراز هویتش بود. عطر گلدسکین، که از آن صبح طلایی پر از جادو در شهر بزرگ شروع شد، اکنون تبدیل به بخشی از زندگی روزمرهی او شده بود. لیلا، با این عطر، همچنان در جستجوی رویاهای بزرگش است.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب